-
تو اسوده بخواب
10 تیر 1390 08:34
در تاریکی مینویسم. از نور خبری نیست. نمیدانم دارد این جمله ها هیج معنایی یا فقط خطی است کشیده کاغذ را به سیاهی. ایا باز هم فراموشم میکنی؟ گریه کردن چه سود؟ خواب ارام ارام میاید. نمیدانم فردا این جمله ها معنایی خواهند داشت؟ یا فقط قرص خوابی بودند تا بخوابم زود؟ ودوباره می پرسم :ایا باز هم فراموشم میکنی؟...
-
قاصدک
7 تیر 1390 10:42
چشمهایت را ببند و خود را در میان صحرایی از گل تصور کن تو شاپرکی شاد هستی با دلبری بالهای رنگینت را باز کرده ای تا از این گل به ان گل به پرواز در ایی هیچ چیز وجود ندارد که تو را نگران کند هیچ کس نیست که بخواهد اسیبی به تو برساند صدای بر هم زدن بالهایت چون نوایی دلنشین همه را به ارامش دعوت میکند تو چون قاصدی مومن از این...
-
اینه
6 تیر 1390 03:46
از اینه پرسیدم :تو شکسته ای یا من ؟ با خنده تلخی گفت :مگر نشنیدی که ما با هم شکستیم... فریبا ستاری
-
پرواز
1 تیر 1390 00:27
روزی که پرواز کنم اوج میگیرم به سوی اسمان از باد میخواهم تا زمین را گرد گیری کند تا دلش از تیرگیها پاک شود در گوش خورشید زمزمه خواهم کرد تا با زمین مهربانتر باشد ابرها را به ارامی نوازش خواهم کرد تا برزمین خشک ببارند نسیم را میبوسم تا دانه های صبر را بر روی زمین بپاشد ستاره ها را دانه دانه خواهم شست تا شبها برایتان...
-
روز پدراتون مبارک
29 خرداد 1390 05:08
اخرین هدیده ای که برات خریدم یادمه . یک کاپشن کرم رنگ بود . حیف که دیر رسیدم تو دیگه رفته بودی .... ........................ در جواب یک ادم بی هویت تو خوارتر و حقیرتر از ان هستی که در باره پدر من نظر بدی بهتره بری پدر خودت رو پیدا بکنی !
-
وجدان
28 خرداد 1390 01:26
هر جا که میریم , هر حرفی که میزنیم , هر تصمیمی که میگیریم هر نقشه ای که داریم , هر عملی که میخواهیم انجام بدیم یادمون باشه که تنها نرویم , وجدانمون رو هم همراه ببریم
-
بی عنوان
27 خرداد 1390 02:30
از بحث های خسته ام از جدالها گریزان به دنبال مکانی برای کشیدن نفسی راحت شاید باشم به دور ار هر چه حرف هرز فریبا ستاری
-
حسود
25 خرداد 1390 03:25
با نگاهی دزدانه با چشمانی گستاخ از پنچره ای که نباید نگاه کرد به زیبایی درونت با حسادت سرک میکشد و تو باز هم فراموش کرده ای که پرده ها را بکشی فریبا . ستاری
-
فریاد
22 خرداد 1390 07:40
با سکوت , من خواهم شکست میدانم پس بگذار تو را فریاد کنم فریبا . ستاری
-
ازرده
18 خرداد 1390 20:34
به چهره های اشنایی فکر میکنم که برام غریبه ای بیش نیستند به کسانی که یه زمانی دوستشان داشتم ولی حالا در میان غبارهای ناباوری گم شده اند دنبال گمشده ای میگردم که میدانم حتی اگر پیدایش کنم دیگر ان کسی نیست که من زمانی او را میشناختم غریبه ای که زمانی دوستش داشتم به من خیره میشود به چشمهایش نگاه میکنم تا شاید در پس ان...
-
زندگی چیست ؟
15 خرداد 1390 21:00
زندگی یک بازی نیست زندگی هدف والایست زندگی برای عاشق شدن است زندگی برای معشوق جان دادن است زندگی یک بازی نیست زندگی را زیبا باید دید زندگی را چون شرابی ناب باید نوشید زندگی را عاشق باید بود زندگی یک بازی نیست با زندگی بازی نکردن هنر است هنر زندگی کردن , هنر است زندگی یک بازی نیست زندگی عشق است زندگی دیدن زیباییهاست...
-
برای دل خودم
13 خرداد 1390 23:11
فریبت میدهد ان که چهره ی به ظاهر زیبا دارد در بندت میکشد و تو چه ساده در تارهایش گرفتار میشوی تو را حقیر می داند تو ر ا اسیر میخواهد تو ازاد بیاندیش تو بگو انچه در دل داری نترس ا ز تحقیر از تهدید تو دانی و خد ا ی تو تو دانی وجدان تو تو پاکی و بی گناه گناه تو شاید فریاد توست فریاد تو شاید ندای توست افسوس تو , شاید از...
-
انچه بر مادران ما گذشت
9 خرداد 1390 22:13
جرمم چه بود زیبایی سهمم چه بود تنهایی بر سرم کردند چادر سیاهی بر فرقم کوفتند مشت تباهی خانه نشینم کردند ترساندند ترساندنم از نور از روشنایی بر سرم ریختند خاک خاک سیاهی بر رویم زدند نقابی پنهانم کردند در قعر چاهی کردند پر خون دهانم مجالم ندادند حتی صدایی بردند لذت از کام وجودم ندادند یک نوازش هم جوابم چون خاری در چشم...
-
اسیر دست خاکم اما پروازم ارزوست
9 خرداد 1390 09:11
ایا به مرگ فکر کردن دلیل افسردگی است یا نگرشی ساده برای پایان راهیست که در انتظار همه ماست ؟ پایانی اجتناب ناپذیر یا شاید هم شروعی تازه بعد از تجربه های تلخ و شیرین که نام ان را زندگی گذاشته ایم ؟ هر اغازی را پایانیست . فاصله بین این دو را چگونه بوده ایم ؟ بعد از مرگ به کجا میرویم به عرش یا به قعر؟ شاید فکر به قعر...
-
افیلیا
6 خرداد 1390 21:47
هملت شاهزاده دانمارک برای شرکت در مراسم تدفین و خاکسپاری پدرش از المان به کشورش باز میگردد و میفهمد که مادر و عمویش با یکدیگر پیمان زناشوئی بسته و هم بستر شدهاند. دردناکتر این است که میفهمد مادر و عمویش به کمک پدر افیلیا پادشاه را به قتل رسانده اند. هملت که تظاهر به مجنون بودن میکند, تحت تاثیر دیدن روح پدر دچار...
-
مادرم
3 خرداد 1390 08:10
تنها هستم . همه سر کار هستند. دیروز با مادرم حرف زدم.خیلی دلش گرفته بود. از وقتی که بابا چراغ عمرش خاموش شد مادرم خیلی احساس تنهایی میکند.خیلی وقت هست که مادرم را ندیده ام. او درایران ومن این طرف دنیا. لعنت به این فاصله ها.تا وقتی که پیش هم هستیم قدراین لحظه ها را نمی دانیم. چشمهایم را میبندم و فکر می کنم که الان او...
-
حوض ماهی
26 اردیبهشت 1390 08:46
امروز هوس کردم که از خودم و این فشارهای زندگی فرار کنم و برگردم به دوران بچگی . به ان دوران بی خیالی و سبکبالی. ان موقع که عروسکهایمان را میاوردیم کنار دیوار حیاط پدر بزرگ ردیف میکردیم .من و سهیلا دختر عموم چادرهای گل گلیمون را سر میکردیم و پدر بزرگ رو به خوردن چایی خیالی مهمون میکردیم . عمو یک تاب به شاخه درخت تنومند...
-
حس خوب بودن
19 اردیبهشت 1390 23:50
چند روزیست که زانو بر زمین میزنم و دستهایم را در خاک فرو میکنم مست میشوم از بوی خوش خاک تازه بنفشه ها را با حوصله در کنار هم در خاک میکارم به گلهای سرخی که سرمای سخت زمستان را پشت سر گذاشته اند نگاهی میکنم . انها هم سر زنده اند پر از غنچه هایی که به زودی به گل خواهند نشست گویی به خود میبالند که هنوز هم پا بر جا مانده...
-
توجیح ضعف خود در تصمیم گیریهای مهم
12 اردیبهشت 1390 09:14
مشکل را میدانیم راه حل را هم میدانیم چه چیز ما را از حل مشکل باز میدارد؟ گاهی به جای اقدام به دنبال توجیح میرویم و دلیلش ترس در تصمیم قاطع گرفتن ماست اگر این سردرد را به جان میخریم فقط از نداشتن جرات اجراست و برای قانع کردن خود مرتب به دنبال بهانه هایی میگردیم تا ضعف خود را پنهان کنیم بیشتر ما ادمها به این شکل با...
-
تهی
11 اردیبهشت 1390 23:49
خداحافظ ای کوچه های اشنا من در میان این کوچه های اشنا گمشده ای بیش نیستم من در این غربت غریب به دنبال چشمان تو نمیگردم دلتنگم برای چشمهای خیس خودم خسته از نفسهای بی حاصل ضربان قلبم را میشمارم که هر روز ارامتر به امید هیچ میزند فریبا.ستاری ...
-
اواز قناری
6 اردیبهشت 1390 06:45
انجا که صدای تازیانه ایست به یاداوریم درد را انجا که کودکی اشکی ریخت از دل نرانیم عشق را فراموش نکنیم که زمانی اسمان ابی بود پس به یاد اوریم باز گشت پرستوها را اگر قفس را قفلی بود فراموش نکنیم اواز قناری را شقایقها رویند باز چه سرخ پس بیاد اوریم عاشقان را احترامی است انجا که مرزیست حرمت نگهداریم شرف را فریبا.ستاری
-
کلیه فروشی
30 فروردین 1390 08:59
هوا کمی خنک تر شده بود. انقدر که میتوانستم تحمل روسری سیاهم را داشته باشم. با التماس من رابه خیابان کشیده بود . مردم هرکدام به سوی و سمتی با هدف یا بی هدف در حرکت بودند. یک دقیقه ارام نمیگرفت. پشت سر هم حرف میزد که چه باید بخرد یا چه خریده است . به او گوش نمیکردم . گاهی بدون اراده حرفهایش را تایید میکردم . حوصله جر...
-
ای عاشقان
27 فروردین 1390 10:25
پس چه شد ان قولها ان وعده ها پس کجا رفت ان ارزوها ان خنده ها دل شکست از درون با دردها از غصه ها خون چکید از قلبها از درون دیده ها شد فراموش ان سازهای خوشنوا شد شهید ان امید ها ان خواسته ها به زیر خاک رفتند ان دلها ان دستها پس چه شد ان نورها الاله ها پس کجا رفتند ان همه یاسهای پرپر شده در راه ها خون بهای جان بر کف داده...
-
بهار ۹۰
18 فروردین 1390 05:02
بهار من امسال نمیاید قصد کرده است که نیاد از امدن خسته است به رفتن عادت دارد ماهی درون تنگم بر رو اب رفص مرگ میکند چشمهای شیشه ایش به سردی برفهای یخ زده پشت پنچره است کاش هوا برای یک روز هم شده به گرمی اغوشت بود راست میگویند " هوا بس ناجوانمردانه سرد است " دلت هم رحم را از یاد برده است فریبا ستاری بهار سال ۹۰
-
صبر میکنیم
11 فروردین 1390 20:42
مامان ایران بودی بهت خوش گذشت ؟ -- اره مامان مامان ایران هوا خوب بود ؟ -- هی بد نبود مامان ایران هنوز هم شلوغه ؟ -- خیلی مامان اسمان ابی بود ؟ -- یه کمی ابی بیشتر خاکستری مامان هوا چطور بود ؟ -- اینو که یکبار پرسیدی نه منظورم یه چیز دیگه بود ! -- نه مادر هوا خیلی پسه مامان مردم پول دارند ؟ -- بعضیا خیلی دارند ... بعضی...
-
چشمهایم ابر شوید
9 فروردین 1390 20:45
این چه دردی است که قلبم را ازار میدهد چشمهایم ابر شوید ببارید بر صحرای ترک خورده قلبم ببار, ببار ای اشک شاید کمی ارام گیرم شاید مرهمی ب اشی بر زخمهای بیرحم زمانه قلبم خونین است دوای دردت اشک ا ست پس گریه کن گریه کن تا خدا به فریاد دل زخم خورده ات گوش کند فریبا ستاری
-
قمار
6 فروردین 1390 09:52
یک دست ورق بود هوس بازی کردم طرف خیلی قهار بود کمی هم اهل تقلب از بخت بد دل در گروش گذاشتم من ساده قمار با دلم کردم در قمار عاشقی , عشق را هم باختم ف. ستاری
-
مرگ یک عشق
6 فروردین 1390 09:50
کفشهای قرمزم را میپوشم با لباس تنگ سیاهم برای عشق از دست داده ام عزادارم صدایت را از دور میشنوم که میگوید دامنت کوتاه است و من با لبخندی از تمسخر نگاهت میکنم ف ستاری
-
شمع
4 فروردین 1390 23:54
ایا او هرگز دید سوختی چون شمع یا فقط تو شنیدی هردم اهش ایا اندیشه التهاب قلب تو هرگز بود در یادش نوری بودی در یک شب تاریک ولی هرگز نبودی در محفل شادش خوشحال بود ان وقت که می سوختی می خندید خوش بود در بزم اشعارش حیران او چرا اینجاست به دنبال چیست؟ ندارد او جوابی گمشده ای است در افکارش اما هنوز تو بسوزی تا پیدا کند او...
-
بهار من ارام بیا باز
3 فروردین 1390 18:27
بیا دستی بزن بر در این خانه گرم کن این قلب عاشق دیوانه بهار من ارام بیا باز با بوی سحر , با بوی باران بیا به بالین پر ز خواهشم بیا ارام کن نوازشم ارام بیا مبادا که باز بگیرد زمستان سر راهت بهانه ارام بیا باصدای اواز بلبلان مست که تو را من هنوز چشم به راهم ۸۹/۱/۲۵ فریبا .ستاری