چشمانم مشتاقانه به دستهایت نگاه میکنند 
که هر بار شکسته هایم را چه مهربانانه بهم میچسبانند
طعم گس این تکرار معنای زندگیست برای من 
اما هر بار تکه هایم زیادتر خواهند بود
و هر بار ذره ای از من 
در جایی 
گوشه ای 
یا کناری 
گم میشود
کمتر و کمتر میشوم
کوچکتر و کوچکتر
گم میشوم
کم میشوم

و تو برای پیدا کردنم باید همه جا را برگردی 
این گوشه 
یا ان گوشه
این طرف 
یا ان طرف
کنار دیوار
توی ایوان
شاید توی باغچه
یا دم در
یا حتی توی میدان شلوغ شهر

زمانی میرسد که من دیگر رها شده ام از این زندان تن 
پرکشیده ام به اوج ارزوها 
رها شده از قالبها و دستورها 
لبریز میشوم از شوق رهایی

مهربانم 
تو دیگر دنبالم نگرد 
خسته میشوی

من از هر گوشه شهر برایت لبخند میزنم 
بوسه میفرستم 
و دست تکان میدهم 
و سیر نگاهت میکنم 
و در کنارت قدم میزنم

و هنوز سر قولم که ماندن بود ایستاده ام



فریبا ستاری



میدونم پر از ایراد هست ولی چون حسه خودمه دوستش دارم