اوج

 

 

  

 

 

 مخمل نرم شب میاید و من با شب قرار ملاقات دارم

هر شب نامه ای مینویسم 

از صدای نرم پرواز پرنده خیالم که ازادانه پر میکشد

 و مرا به هر سو با خود میبرد

تا برایم ترانه امید بخواند و با صدای نرم بالهایش مرا به شعف اورد

لذتیست در این شکسته شدن سکوت شبانه

 

سر مستم از هم اغوشی حس درونم بر روی این برگه سفید کاغذ

رازیست در این رقص کلمات که با هر ضربه قلم

 قلبم را به شعف میاورد

 احساسی ست در این تاریکی ,

 من هنوز هم زنده ام

 

در شب نور امیدی است به نام سپیده سحر

در پوست خود نمیگنجم چون باور دارم

 دیده های خیالم خواب را از من نخواهد ربود

من, صبح انها را در میان جمله های پس و پیش پیدا خواهم کرد

پس مینویسم هر شب

به ذوق پرواز

به شوق اواز

 با نوای این ساز

تا دوباره هنگام شب  

اوج گیرم به سوی ماه و ستارگان

 

 

 

ابان ۵ / ۸۸  فریبا .ستاری