اسیر دست خاکم اما پروازم ارزوست

 
 
ایا به مرگ فکر کردن دلیل افسردگی است  یا نگرشی ساده برای پایان راهیست که در انتظار همه ماست ؟ پایانی اجتناب ناپذیر یا شاید هم شروعی تازه بعد از تجربه های تلخ و شیرین که نام ان را زندگی گذاشته ایم ؟ هر اغازی را پایانیست . فاصله بین این دو را چگونه بوده ایم ؟ بعد از مرگ به کجا میرویم به عرش یا به قعر؟ شاید فکر به قعر رفتن است که مرگ را چهره ای کریه داده است.چرا نعمتی که خدا به بندگانش میدهد تا پایانی باشد برای همه دردها و روح زخم خورده شان   اینگونه باید ترسیم شود ؟ در این ارامش ابدی چه رازی نهفته است که عده ای را به وحشت میاندازد.
 
یادم میاید که رفته بودیم سر خاک پدرم برای چند لحظه ای تصمیم گرفتم که در یکی از قبرهای خالی بهشت زهرا بخوابم .شاید فکر کنید که افکارم صادق هدایتی شده است. اخه یکبار برادرم همین را بهم گفت ولی خداییش شما چی فکر میکنید. ایا مرگ اینقدر ترسناک است که صحبت کردن از ان مانند تابوست ؟