هر جا که میریم , هر حرفی که میزنیم , هر تصمیمی که میگیریم
هر نقشه ای که داریم , هر عملی که میخواهیم انجام بدیم
یادمون باشه که تنها نرویم , وجدانمون رو هم همراه ببریم
با نگاهی دزدانه با چشمانی گستاخ
از پنچره ای که نباید نگاه کرد
به زیبایی درونت با حسادت سرک میکشد
و تو باز هم فراموش کرده ای که پرده ها را بکشی
فریبا . ستاری
به چهره های اشنایی فکر میکنم که برام غریبه ای بیش نیستند به کسانی که یه زمانی دوستشان داشتم ولی حالا در میان غبارهای ناباوری گم شده اند دنبال گمشده ای میگردم که میدانم حتی اگر پیدایش کنم دیگر ان کسی نیست که من زمانی او را میشناختم غریبه ای که زمانی دوستش داشتم به من خیره میشود به چشمهایش نگاه میکنم تا شاید در پس ان ابرهای تیره و در لابه لای خاطرات کمرنگ بتوانم او را دوباره پیدا کنم به گمانم چشمهایم دیگر سوی گذشته را نداشته باشند شاید به عینکی دیگر برای دیدن واقعیتها احتیاج داشته باشم .
بر خودم این انتقاد را دارم که چرا گاهی برای ان واقعیتهایی که باعث ازارم میشد بهانه هایی میاوردم تا منکر دیدنشان باشم .خاطرم سخت ازرده است ...
زندگی یک بازی نیست
زندگی هدف والایست
زندگی برای عاشق شدن است
زندگی برای معشوق جان دادن است
زندگی یک بازی نیست
زندگی را زیبا باید دید
زندگی را چون شرابی ناب باید نوشید
زندگی را عاشق باید بود
زندگی یک بازی نیست
با زندگی بازی نکردن هنر است
هنر زندگی کردن , هنر است
زندگی یک بازی نیست
زندگی عشق است
زندگی دیدن زیباییهاست
زندگی قدر دانستن داشتن هاست
زندگی هشداریست
هشدار ان روزی که دگر باره نیست
تکرار این زندگی دگر ممکن نیست
زندگی یک بازی نیست
زندگی یک بازی نیست
فریبا ستاری... ۹/۱/۹۰
فریبت میدهد ان که چهره ی به ظاهر زیبا دارد
در بندت میکشد
و تو چه ساده در تارهایش گرفتار میشوی
تو را حقیر می داند
تو را اسیر میخواهد
تو ازاد بیاندیش
تو بگو انچه در دل داری
نترس از تحقیر
از تهدید
تو دانی و خدای تو
تو دانی وجدان تو
تو پاکی و بی گناه
گناه تو شاید فریاد توست
فریاد تو شاید ندای توست
افسوس تو , شاید از حسرت بود
داد تو شاید از بیداد بود
تو بگو شاید من و تو ما شویم
شاید ما باز هم همراه شویم
فریبا.ستاری