وقتی که دیر میشه

انقدر در خیالت گم خواهم شد

که دیگر نتوانی در واقعیت پیدایم کنی

انقدر دور خواهم رفت

که دیگر دستت به من نرسد

انقدر شنا یاد خواهم گرفت

که در عمق هیچ دریایی صیدم نخواهی کرد

انقدر در تاریکی قدم خواهم زد

که با هیچ چراغی در دل شب دیده نخواهم شد

در رویاهای دور شناور

در تاریکیهایی که خود نخواسته بودم

برای همیشه پنهان خواهم شد

قدرم را نمیدانی

تو میدانی که من یک در بی نهایتم

باور نداری !

بپرس

از چراغ به دستان

یا از ماهیگیران

یا از سفر کرده ها در رویاهای خیالی

یا از تاریکیهای کوچه های مست

تو من را خوب میشناسی که چقدر مصمم در تصمیمهایم هستم

زود دیر میشود

و تو قدر داشتن را وقتی خواهی دانست که دیگر مرا نداشته باشی

 

 

فریبا ستاری