پس چه شد ان قولها ان وعده ها
پس کجا رفت ان ارزوها ان خنده ها
دل شکست از درون با دردها از غصه ها
خون چکید از قلبها از درون دیده ها
شد فراموش ان سازهای خوشنوا
شد شهید ان امید ها ان خواسته ها
به زیر خاک رفتند ان دلها ان دستها
پس چه شد ان نورها الاله ها
پس کجا رفتند ان همه یاسهای پرپر شده در راه ها
خون بهای جان بر کف داده ها
سوخت دلها زان دردهای نا اشنا
خون نشست بر گلبرگ سرخ لاله ها
بگذار نگویم بیش از این بیدادها فریادها
نیست او خواهان ناله های غمگین این سازها
ندارم توانی دگر ای عاشقان
خسته ام از این همه بیراهه هاو کج راهه ها
گیرید دستانم را تا بنیاد کنیم ان ویرانه ها
تا از نو بسازیم کاشانه ها ان شهرها
باید گرم کرد دلهای مشتاق عاشقان
باید گرفت دستهای محتاج ان دلداده ها
فریبا ستاری......تابستان 87
بهار من امسال نمیاید
قصد کرده است که نیاد
از امدن خسته است به رفتن عادت دارد
ماهی درون تنگم بر رو اب رفص مرگ میکند
چشمهای شیشه ایش به سردی برفهای یخ زده پشت پنچره است
کاش هوا برای یک روز هم شده به گرمی اغوشت بود
راست میگویند
" هوا بس ناجوانمردانه سرد است "
دلت هم رحم را از یاد برده است
فریبا ستاری
بهار سال ۹۰
مامان ایران بودی بهت خوش گذشت ؟
-- اره مامان
مامان ایران هوا خوب بود ؟
-- هی بد نبود
مامان ایران هنوز هم شلوغه ؟
-- خیلی
مامان اسمان ابی بود ؟
-- یه کمی ابی بیشتر خاکستری
مامان هوا چطور بود ؟
-- اینو که یکبار پرسیدی
نه منظورم یه چیز دیگه بود !
-- نه مادر هوا خیلی پسه
مامان مردم پول دارند ؟
-- بعضیا خیلی دارند ... بعضی کمی دارند ... خیلیا هم گرفتارند
مامان چرا ایران شلوغه مگر مردم کار نمیکنن
-- چرا مادر کار میکنن ولی بازم کم میارن
مامان هوا پسه برای اینه که اسمون خاکستریه ؟
-- اره عزیزم همه اینا بهم ربط دارن
مامان فکر میکنی این شلوغیها باعث بشه هوا باز بشه
-- نمیدونم ...صبر میکنیم تا ببینم چی پیش میاد
ببارید بر صحرای ترک خورده قلبم
ببار, ببار ای اشک شاید کمی ارام گیرم
شاید مرهمی باشی بر زخمهای بیرحم زمانه
قلبم خونین است
دوای دردت اشک است پس گریه کن گریه کن
تا خدا به فریاد دل زخم خورده ات گوش کند
فریبا ستاری
یک دست ورق بود
هوس بازی کردم
طرف خیلی قهار بود
کمی هم اهل تقلب
از بخت بد دل در گروش گذاشتم
من ساده قمار با دلم کردم
در قمار عاشقی , عشق را هم باختم
ف. ستاری
کفشهای قرمزم را میپوشم
با لباس تنگ سیاهم
برای عشق از دست داده ام عزادارم
صدایت را از دور میشنوم که میگوید
دامنت کوتاه است
و من
با لبخندی از تمسخر نگاهت میکنم
ف ستاری
بیا
دستی بزن بر در این خانه
گرم کن این قلب عاشق دیوانه
بهار من ارام بیا باز
با بوی سحر ,
با بوی باران
بیا به بالین پر ز خواهشم
بیا ارام کن نوازشم
ارام بیا
مبادا که باز بگیرد زمستان سر راهت بهانه
ارام بیا
باصدای اواز بلبلان مست
که تو را من هنوز چشم به راهم
۸۹/۱/۲۵ فریبا .ستاری
پرنده کوچک دلم
صدای رعد و برق میاد
نترس
هوا تنگ است
صبر کن
این ابرها باور همراه اورده اند
بهار سبز در را ه است
ندا اید از اسمان
دوباره لاله ها سبز میشوند
دوباره بوی عطر گل سیب
تو را مست خواهد کرد
صبر کن
بهار سبز در راه است
۱۰ اسفند ۸۸ فریبا ستاری
سال جدید بر همگی مبارک