مرا ببوس برای اخرین بار

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت 

 

 

 

گم شده بودم درعالم خیال خودم ...خوب و بدش رو کاری ندارم ولی فکرهای خودم بودم و دنیایی که مال من بود... که صدای خواننده دوره گرد من را از خلوتم بیرون اورد .

صداش عجیب گیرا بود ... جوان بود . این اهنگ و ان شعر مال سالهایی بود که از حسرت سخن میگفت ... از یک خداحافظی تلخ و بدون دیداری دوباره

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار



بی اختیار به کنار پنچره رفتم . ان را باز کردم . اینجور مواقع اشکها راه خود را خوب بلد هستند ...

ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت

دلم بوسه هایش را میخواست... بوسه هایی که میخواستم برای اخرین بار توشه راهم کنم ...نگرانش بودم... او را به دستان خدا سپاردم ... انجا جای امنی بود برای تمام خستگیهایش

بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

باید میرفتم و چاره ای نبود. از او قول گرفتم که مرا در قلبش حفظ کند تا از دست طوفانها در امانم نگاهدارد.

زیر لب میگفتم ای ارام جانم من باز خواهم گشت ... منتظرم بمان ... من باز خواهم گشت

نگاهم به پنچره های دیگر افتاد که یکی یکی باز میشدند ...جوان بود و صدایش عجیب گیرا بود ...جوانیش با این اهنگ کهنه مغایرت داشت ... صدایش قلبم را به لرزش انداخته بود.. دقایقی بعد صدایش با دور شدن قدمهایش گم و گم تر شد

پنچره را بستم و باز به دنیای خود باز گشتم


چمدانهایم اماده رفتن بود  

 

 

فریبا ستاری