کابوس یک زن ایرانی


اون شب که دیدمش تنم لرزید.


خیلی بزرگ بود. یعنی تا اون روز من این اندازه شو ندیده بودم .تا اومدم به خودم بیام یهو گم شدو من با ترس از اینکه ممکنه بیاد روی پام تمام مدت پاهام رو روی مبل جمع کرده بودم . با دلهره زیاد ان شب رو‌گذروندم .


روز دوم همون اول صبحی دوباره دیدمش . انگاری که داشت بهم دهن کجی میکرد .سریع اسپری بدست گذاشتم دنبالش بعد با یه ضربه کوبیدمش به دیوار !

فکر کردم که مرد .اما چند دقیقه بعد دیگه اون زیر ویترین نبود .دوباره جستجو رو شروع کردم .یه گوشه دیگه دست و پاهاش هوا رفته بود و دیگه تکون نمیخورد .فکر کنم دو تا از پاهاشو از دست داده بود و کریه تر از قبل با دست و پای رو به هوا کج و‌کوله رهاش کردم با این خیال که دیگه مرده و من هم از دستش خلاص شدم .

حقیقتش حتی جرات نزدیک شدن به جنازه ش رو هم نداشتم و خودم رو زدم به ندیدن !


روز سوم با کلی حال چندشی رفتم که با خاک انداز برش دارم . بازم غیبش زده بود .

بعد از یه چشم گردوندن زیر میز با همون چهار لنگ کج و کوله در حال راه رفتن بود .این بار، باید بار اخر میبود . 


وقتی میخواستم از خونه برم بیرون برگشتم بهش نگاه کردم و گفتم سوسک خان عزیز لطفا تا بر میگردم مرده باش...



فریبا ستاری