حس خوب بودن

 

چند روزیست که زانو بر زمین میزنم و دستهایم را در خاک فرو میکنم

مست میشوم از بوی خوش خاک تازه

بنفشه ها را با حوصله در کنار هم در خاک میکارم

 به گلهای سرخی که سرمای سخت زمستان را پشت سر گذاشته اند نگاهی میکنم .

انها هم سر زنده اند پر از غنچه هایی که به زودی به گل خواهند نشست 

گویی به خود میبالند که هنوز هم پا بر جا مانده اند ...

عادت دارم در خنکهای عصر با فنجان چای به کنارشان بروم و با انها حرف بزنم

 مطمئنم که از انها حس خوب بودن را خواهم گرفت

گاهی انها را می بویم گاهی دستی برای نوازش گلبرگهایشان جلو میبرم

اگر کمی ارام وساکت گوشه ای بنشینم سینه سرخی که زیر شیروانی خانه

 ما لانه دارد را خواهم دید که ارام پایین خواهد امد تا کرمی برای جوجه هایش از

میان خاکها پیدا کنند ...

روزهای بعد او را خواهم دید که درس پرواز به جوجه هایش خواهد اموخت

 و من باز هم ارام و ساکت با فنجان چای در کنار گلهای سرخ و بنفشه های

 رنگارنگ به پرواز جوجه هایش برای اولین بار نگاه خواهم کرد....

فریبا ستاری