-
بهار سبز
1 فروردین 1390 08:00
پرنده کوچک دلم صدای رعد و برق میاد نترس هوا تنگ است صبر کن این ابرها باور همراه اورده اند بهار سبز در را ه است ندا اید از اسمان دوباره لاله ها سبز میشوند دوباره بوی عطر گل سیب تو را مست خواهد کرد صبر کن بهار سبز در راه است ۱۰ اسفند ۸۸ فریبا ستاری سال جدید بر همگی مبارک
-
بر سنگ قبر من بنویسید
24 اسفند 1389 19:42
زیر خاک قلبم نخواهد شکست خاک خواهد شد دستهایم دیگر التماس نخواهند کرد خاک خواهند شد اسوده خواهم خوابید در ان بستر سرد خاک روحم دیگر ازرده نخواهد شد ازاد خواهم شد بر روی خاکم لاله بکارید میدانم که در بهاران دوباره زنده خواهم شد فریبا ستاری
-
غفلت
18 اسفند 1389 09:42
غفلت .............................. در کوچه پس کوچه های زندگی به یاد دارم ان بوسه ای که از من ربوده بودی در شکار لحظه ای در کمینم نشسته بودی تا چشم بر هم زدم تو شهد لبم نوشیده بودی در ان خلوت شیرین برای اولین بار وجودم را تو به اتش کشیده بودی همچون مستی بردیوار تکیه کردم تا به خود امدم نبودی رفته بودی ف .ستاری دی / ۸۸
-
پرهای قناریم
11 اسفند 1389 09:06
در درونم غوغاست میگریم اما کسی نمی بیند. طوفانی در راه است ابر سیاهی پوشانده اسمان ابی یم را هنوز به اشیانه باز نگشته کبوتر سفیدم چه کسی برهم میزند ارامشم را ریخته پرهای قناریم دیگر نمی خواند برایم دیروز زیر بوته گل سرخ به خاک سپردم جفتش را فریبا ستاری
-
به جا مانده
9 اسفند 1389 05:35
به دوروبر خودش نگاهی کردبعد به روبرو خیره شد.اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد.به دنبال ان قطرات دیگر بدون معطلی به دنبال هم روی گونه های تکیده اش می دویدند.حرکتی نکرد.بی صدا گریه می کرد.بدنش لرزشهای هق هق گریه را به ارامی رد می کرد.مثل مجسمه ای ساکت وارام به روبرو خیره شده بود .از تب می سوخت.درد ناله را در گلویش خفه کرده...
-
مرا هم صدا کن
3 اسفند 1389 08:10
با صدای بلند گریه کن با صدای بلند خدا را صدا کن دست به اسمان ببر و خوب دعا کن بغض در گلو خاموش مکن خوب فریاد کن در تنهایی گریه مکن مرا هم صدا کن فریبا ستاری
-
سوال
28 بهمن 1389 00:02
چشم انتظار نگران تکرار ان تکرار لبخند به لب گویی خواهی بخوانی ان اسرار خواهی بدانی ایا او هست همان یار وفادار خیره شوی در چشمانش تا بجوی حقیقت ان حقیقت بیدار چه خواهی از ان برق چشمان از ان دستان تبدار کند پنهان او نگاهش تا نخواند درد از چشمان غم دار فریبا ستاری........feb/2/09
-
سهم من
24 بهمن 1389 21:19
سهم من از خودم هیچ نبود قسمتم از تو هم هیچ نبود حقم در این دنیا به تاراج رفت سهم من از همه دنیا هیچ بود و هیچ نبود هر چه خواستم از خدایم نشنید حیف او هم خواستش با من همراه نبود سحت میگذرد تا هر روز تا به پایان برسد ای کاش در قلبم از عشق هیچ نبود فریبا ستاری
-
کاش
22 بهمن 1389 10:22
کاش قلبها شکستی نبود کاش سنگها انداختنی نبود انجا که قلبها شیشه ای اند کاش سنگها دیدنی نبود فریبا ستاری
-
این ادم بی ظرفیت !
20 بهمن 1389 10:29
زمانی زیبا پرستی برای عشق بود و مستی همین زیبا پرستی بود که رنج هستی را از یادمون میبرد مگر غیر از این است که خدا ادم و حوا را برهنه افرید و این همه زیبایی به حوا داد کاش کمی هم ظرفیت به ادم میداد تا ادم باشه انوقت حوا مجبور نبود که زیباییهایش را در تاریک خانه پنهان بکنه
-
بخند
17 بهمن 1389 11:21
با نوازشی خوابم کن با بوسه ای بیدار با محبت سیراب کن گل عشق را باز کن دستها را در اغوش گیر گلها را اسمان ابی را ستایش کن داده ها را شکر کن نداده ها را ببین طلوع ماه را بشمار ستاره ها را بخند به کودکی بگیر دستی نوازش کن سری ارام کن دلی اغاز کن داستانی بنویس شعری بوسه زن بر گونه ام مرا ببر به شهری جایی که بگیری دستم...
-
مسافر زندگی
15 بهمن 1389 09:41
مسافری بودم که در مسیر زندگی خود را از یاد برده بود. روزی با حوصله در اینه نگاه کردم چند شیار باریک کنار لبها خودنمایی میکرد , گوشه چشمهایم هم بی نصیب نمانده بود , تارهای سفید در لا به لای موهایم مرا پخته نشان میداد .چهره ام تغییرکرده بود. با خود فکر کردم حتما از بازی روزگار است. انکه در اینه میدیدم ان کسی نبود که این...
-
زنی که فراموش شد
12 بهمن 1389 10:53
من زنی را میبینم که در اتاقی تاریک گم میشود او را میبینم که در رویایی دروغین در هم خورد میشود من زنی را میبینم که قطره قطره اب میشود او را میبینم نه با گذشت زمان که بیهوده پیر میشود من زنی را در اینه میبنیم که تمام میشود او را میبینم که برایم غریب میشود ف . ستاری
-
دود
9 بهمن 1389 05:37
تو را چون سیگاری دود کردم تلخ بودی مدتیست ترکت کرده ام حالا بهتر نفس میکشم ف . ستاری
-
سپیده
7 بهمن 1389 00:58
چه شب ظالمیست امشب کاش بود روزنه ای برای نور کاش نبود اواز ان بوف کور پایم خونین از سنگی تیز ترسم از این تاریکیها نیست شبی ست برای پرواز بدیهاست دلم گرفته از این هم تاریکیها تو دانی که از صدای شب بیزارم باز هم به امید سپیده بیدارم فریبا . ستاری
-
پایان چه نزدیک است
6 بهمن 1389 12:11
سلام ای دوست من همان ستاره ای سرگردانم که از برای تو تا بدینجا امده ام اه, چه سخت است راه بازگشت بس دیر است خاک بر چشمان اشک بر مژگان تشنه ام , تشنه ی قطره ای از محبت تشنه کلامی یا نشانی از عشق از لطافت من ان ایینه شکسته ام چهره ام را ببین چگونه شکست رنگم را ببین چگونه به زردی نشست نمی بینی در ازدحام زندگی گم میشوم در...
-
منتظر
2 بهمن 1389 22:16
جای خالیت سرد بود در کنارم دستهای گرمت نبودند در انتظارم درمیان دفتر خاطراتم هیچ نبود از تو حرفی در ان عکس یادگاری لبخند تو , نداشت رنگی در حاشیه جاده های زندگی نبود مسافری , همراه یا چشم به راهم اسمان دلم پوشیده بود از ابر سیاهی زمین زیر پایم بود تشنه قطره ابی چون کودکی که در انتظار دیدنت پیر میشد ایستاده بودم در چشم...
-
اواز قناری
29 دی 1389 23:02
چه تلخ میگریست در سکوت شکسته شب برای ان قناری کوچیک گمشده در دریایی از غم میگفت : از صدای جغد نبود که دلها میلرزید از اواز قناری بود که در قفس با گرگ می جنگید پرهای قناری خونین بود اواز قناری را باد به هر طرف میبرد قصه گویی زیبا این داستان را برای همه میگفت ف . ستاری
-
مزاح
28 دی 1389 04:23
یک روز خسرو را نقاشی کردم با گل سرخی فروغ با سیبی در دست سهراب را با بوم نقاشی در کنارش بود فریدون مشیری کمی به خود امدم گفتم :چه غلط ها تو را چه به شعر و این جور حرفا برو بشور تو ظرفهایت شامی بپز برای مهمانهایت خانه ات را گرد و خاک گرفته برو برنجت ته گرفته اگر مادر شوهرت بود حی و حاضر تو را از وسط میداد...
-
عشقهای این زمونه
24 دی 1389 09:37
شد ارزوهای رنگین خاکستری بر باد لیلی را چرا مجنون برده از یاد نه خسرو خواهد شیرین را نه فرهاد داستان ویس و رامیس هم رفته از یاد فریبا ستاری
-
منو اینجا تنها نزاری!
22 دی 1389 19:14
اگر یه وقتی خواستی یه ابر بشی سایه کن روی سرم یا توی گرمای تابستون خواستی بباری از سر رجمت ببار روی تنم اگر خواستی بارون بشی و بباری به من بگو چتر نگیرم روی موهام اگر یه وقت هوس کردی یه قطره بشی بری دنبال دریا بگردی منو اینجا تنها نزاری! یادت باشه ... منو همراهت ببری! فریبا ستاری
-
شام
18 دی 1389 11:09
پیرمرد خسته از کار روزانه با نان سنگگی سرد شده به خانه امد. سفره راباز کرد . نانهای کپک زده را در کیسه ای ریخت که بعدا بیرون بگذارد. قوری را اب کرد و زیر انرا روشن کرد .بعد سفره را شست. انرا خشک کرد. نان را بادقت تاکرد ومیان سفره گذاشت. ارام راه میرفت .پاهایش درد میکرد .چای را دم کرد. مقداری پنیر بر روی تکه ای نان...
-
شانه
16 دی 1389 08:33
برای گریه کردن شانه ای که مال تو نیست طلب نکن شانه ای را بخواه که از اشک دیگری خیس نشده باشه
-
امان از دست تو
8 دی 1389 22:17
وقتی که نیستی دلم بدجوری شور میزنه وقتی هم که هستی داستانی دیگر د اره ف . ستاری
-
چرا هیچ
3 دی 1389 05:43
تو عشقی تو روحی ازاد تو فرشته ای ازاسمان تو رحمت در وجود باران تو درد را درمان تو نیاز یک رویای شیرین تو ارزوی دلهای ازاد تو زاده دست خدایی تو مایه حیاتی تو یی دلیل تمام هستی پس نگو تو هیچ هستی فریبا ستاری.........۲۳/۱/۸۸
-
چه سود
1 دی 1389 23:28
حرفهایم تلخ است پس دیگر چرا درد و دل گویم تو را دستهایم زخم است پس چرا تمنا کنم دستهای تو را صورت بیمارم , زرد است پس چرا رخ بنمایم تو را قلبم خون است پس نسپارمش تو را حرف اگر حرف بود ...دست اگر گرم بود چهره اگر سرخ بود ...قلب اگر شاد بود میدادمش تو را تیر ماه/۸۸ ف . ستاری
-
درگیریهای زندگی
1 دی 1389 11:20
سوار اتوبوس بودم .هوا هم کم کم داشت گرم می شد.در قسمت خانومها در ته اتوبوس هر کسی خودش را با یک چیزی باد می زد. اتوبوس زیاد شلوغ نبود. تنها بودم و برای اینکه زیاد به مشکلات هر روزم فکر نکنم با حرفهای دو تا خانمی که جلوی من نشسته بودند خودم را سرگرم کردم.هر دو از روزگار گله داشتند. یکی از شوهرش می گفت که کار را بهانه...
-
یک قطره اب
29 آذر 1389 03:37
قسم به یگانه به شفافیت به زلالی و پاکی یک قطره اب ح قیقت روشن است فریبا ستاری یکبار اینو جایی نوشتم کلی فحش شنیدم ...
-
پنجره
28 آذر 1389 10:16
چه کسی از پشت ان پنجره نگاهم میکرد. دیوانه , چشمان سیاه پشت , ان ,پنچره ,ام افتان وخیزان میروم مست و خراب از شراب عشق , تو , منم چه کسی مرا سنگی انداخت مرا با کسی کاری نیست خانه خراب ,یک نگاه ,تو , منم مرا ناسزا سزاوار نیست گناه من چیست که خاک , زیر , پای , تو , منم دیوانه ام نخوانید خود حیرانم که چرا , مجنون , قد ,...
-
اه
28 آذر 1389 05:47