شروعی دیگر

کنار پنچره ام کبوتر سفیدی نشسته است

میترسم از جایم تکان بخوردم

میترسم حرکت نسنجیده ام فراریش دهد

سفید است یک دست

قبلا ها داشتم شبیه اش را

ولی روزی رفت و دیگر برنگشت

کمی گنگ از ان حادثه نگاهش میکنم که مبادا این هم پریدنی باشد

پس ارام برایش شروع به خواندن میکنم

به طرفش میروم

او تکانی نمیخورد

من همچنان میخوانم

کبوترم با چشمهایش میگوید " ایا اماده ای ؟ "

پنچره باز است

من هم هوای پرواز دارم  

 

 

 

فریبا ستاری 

 

۹۰/۱۱/۸ 

 

باور !

 

کمی ان طرف
نه دورتر از من
کمی نزدیک به باورهایم
دوباره میبینم که شک خود را برای دلم نشانه گرفته است
ایا باورش کنم یا نه
شک را میگویم
دنیای سیاهیست زندگی در تردید
شاید هم نه ! حفاظیست برای ابله حساب نکردنم
تو بگو هر چه دلت میخواهد
من میگویم اینده همه چیز را برایم روشن خواهد کرد
هر دو گوشم را دروازه میکنم
یکی برای ورود و دیگری را برای خروج
سر درد نمیخواهم
قیمت دستمال هم با نرخ نان رو به افزایش است


فریبا ستاری 

 

نگران من نباش

 

یه زمانی برای دلم گل میخریدم
اما امروز باید باز هم به خرید روم
چسب زاری دانه ای چند است
چندتایی لازم دارم
شکستنش با تو
قلبم را میگویم
چسباندش با من
تگران من نباش
چاره بی چاره گی ش هم بامن
کاش درکم کم بود و به مقدار زیادی خودخواه
چقدر فهمیدن درد دارد
میدانم دغدغه هایت بسیار است
یکیش را کم کردم
خودم را میگویم
نگران من نباش
من به این وضع عادت کردم 

 

 

فریبا ستاری 

 

دیر

 

 

تو مثل ان قناری خوش صدایی هسنی که اواز خواندن را خوب میداند .
مستم میکنی و گیج .

افسوس که بالهای پروازت را چیده اند .
هیچ میدانستی تو نیازی به قفس نداری ؟
تو پرواز را فراموش کرده ای .
گاهی دوست دارم پنجره را ببندم .
زود پیر شدی .
برای تو زود بود .

مرا ببوس برای اخرین بار

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت 

 

 

 

گم شده بودم درعالم خیال خودم ...خوب و بدش رو کاری ندارم ولی فکرهای خودم بودم و دنیایی که مال من بود... که صدای خواننده دوره گرد من را از خلوتم بیرون اورد .

صداش عجیب گیرا بود ... جوان بود . این اهنگ و ان شعر مال سالهایی بود که از حسرت سخن میگفت ... از یک خداحافظی تلخ و بدون دیداری دوباره

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار



بی اختیار به کنار پنچره رفتم . ان را باز کردم . اینجور مواقع اشکها راه خود را خوب بلد هستند ...

ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت

دلم بوسه هایش را میخواست... بوسه هایی که میخواستم برای اخرین بار توشه راهم کنم ...نگرانش بودم... او را به دستان خدا سپاردم ... انجا جای امنی بود برای تمام خستگیهایش

بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

باید میرفتم و چاره ای نبود. از او قول گرفتم که مرا در قلبش حفظ کند تا از دست طوفانها در امانم نگاهدارد.

زیر لب میگفتم ای ارام جانم من باز خواهم گشت ... منتظرم بمان ... من باز خواهم گشت

نگاهم به پنچره های دیگر افتاد که یکی یکی باز میشدند ...جوان بود و صدایش عجیب گیرا بود ...جوانیش با این اهنگ کهنه مغایرت داشت ... صدایش قلبم را به لرزش انداخته بود.. دقایقی بعد صدایش با دور شدن قدمهایش گم و گم تر شد

پنچره را بستم و باز به دنیای خود باز گشتم


چمدانهایم اماده رفتن بود  

 

 

فریبا ستاری 

 

وقتی که دیر میشه

انقدر در خیالت گم خواهم شد

که دیگر نتوانی در واقعیت پیدایم کنی

انقدر دور خواهم رفت

که دیگر دستت به من نرسد

انقدر شنا یاد خواهم گرفت

که در عمق هیچ دریایی صیدم نخواهی کرد

انقدر در تاریکی قدم خواهم زد

که با هیچ چراغی در دل شب دیده نخواهم شد

در رویاهای دور شناور

در تاریکیهایی که خود نخواسته بودم

برای همیشه پنهان خواهم شد

قدرم را نمیدانی

تو میدانی که من یک در بی نهایتم

باور نداری !

بپرس

از چراغ به دستان

یا از ماهیگیران

یا از سفر کرده ها در رویاهای خیالی

یا از تاریکیهای کوچه های مست

تو من را خوب میشناسی که چقدر مصمم در تصمیمهایم هستم

زود دیر میشود

و تو قدر داشتن را وقتی خواهی دانست که دیگر مرا نداشته باشی

 

 

فریبا ستاری 

 

به یاد دوستی که باید با خاطراتش زندگی کرد

 

 ای حجم تاریک دلتنگی
ای انبوه صداهای تو خالی
ای قولهای به خاک کشیده
قاصدک دیگر مرد
ستاره های روشن اسمانش دانه دانه سوخت و پژمرد
نفسهایش دیگر رو به خاموشیست
دیگر لبهای شیشه ایش را هوس بوسه ای نیست
هر دم تنش سرد میشود سرد
دیگر از او صدایی نیست
همه امیدهایش را مرگ در قحطی روشنایی بلعید
توده سیاه شب او را از همه ما دردید

 
فریبا ستاری