بهار ۹۰

 

 

 

بهار من امسال نمیاید

قصد کرده است که نیاد

از امدن خسته است به رفتن عادت دارد

ماهی درون تنگم بر رو اب رفص مرگ میکند

چشمهای شیشه ایش به سردی برفهای یخ زده پشت پنچره است

کاش هوا برای یک روز هم شده به گرمی اغوشت بود

راست میگویند

" هوا بس ناجوانمردانه سرد است "

دلت هم رحم را از یاد برده است



فریبا ستاری  

بهار سال ۹۰