گلایه

 

 راستی  ماهی سیاه کوچولوی تو قصه هاچی شد

علی ناز و کوچولو   چه بلایی سرش امد

کسی هست  اشکهای پریای تو قصه رو پاک کنه

زنجیر  پاهای  خسته شونو   باز کنه

دستامو  که تو باغچه کاشته بودم   سبز نشدن

ارزوها ورویاهای شیرینم   همه فراموش شدن

حالادیگه   گنجشکها  کجا باید تخم بذارن     نمیدونم

خوابهای قشنگمو برا کی باید تعریف بکنم     نمیدونم

هرچند مدتهاست که دیگه  یه گنجشک هم  تو حیاطم نمیاد

 از وحشت کابوس  حتی دیگه  یه خواب شیرین هم  به چشمام نمیاد

 

اونی که با من بود

اونی که تو رویاهام بود

دیگه حتی تو کابوسهام  به سراغم نمیاد

دیگه راهی نمونده    امیدی ندارم

حتی دست کمکی هم به یاریم نمیاد

 

 فریبا .ستاری......تابستان ۸۷