با بهار بیا

با بهار بیا 

بیا با عطر شکوفه ها بنشین بر سر شاخه ها

همراه با قطره های باران بزن بر شیشه ها

 با نسیم بهاری بیا و نوازشی باش بر  برکه ها 

باز هم برگرد با پرنده ها از سفر های دور 

با بهار بیا 

زودتر بیا 

این روزها ، ماهها و فصل ها مثل باد میگذرن

نگران دیر شدنم 

زود بیا


فریبا ستاری 

ادمونتون درجه هوا منهای شش


انکه با تو‌میماند

بیرون پنجره تنهایی من درختی روییده است 

برگهایش سبز 

میوه اش شیرین 

باد با برگهایش تمرین رقص میکند هر روز 

گاهی با لباس ابی ارامشم زیر ان می نشینم 

سرگرم تماشای پرنده گان بازیگوش میشوم 

قلبم همراه با زدن بالهای کوچشان شاد میزند

با خود فکر میکنم 

بگذار  بگذرد انچه گذشت 

انکه  با تو‌میماند هنوز 

خداست


فریبا ستاری


بی ریا


هیچوقت دلم نخواسته است کسی برایم گل ارگیده را روبان بزند . 

همیشه عاشق گلهای وحشی کوهستان بوده ام

بی روبان 

بی زر ورق

همیشه دلم میخواسته است ان ادمی که میخواهد به من دسته گلی هدیه کند دستهایش بوی گل های وحشی تازه چیده شده بدهد


دلم میلرزد

باز هم بهار

باز هم خواهش نسیم لطیف صبحگاهی

باز هم نگاهی به سوی پنجره های نیمه باز

باز هم تمنای شنیدن صدای مست قناریهای همسایه

باز هم نوازشی برای چشمان باز بعد از دیدن سبزی نشسته بر شاخه های خواب الود

باز هم شنیدن خنده های کودکانه در لباسهای نو

باز هم لذت دیدن پریدن گنجشگان بازیگوش از شاخه بر شاخه ای دیگر


ناگهان صدایی دلم را میلرزاند

هراس شنیدن صدای برخورد گنجشگی بر شیشه های پاک شده ی نامرئی

باز هم دلم میلرزد

باز هم دلم میشکند

باز هم روزی چند بار این صدا را میشنوم.....


فریبا ستاری

.

.

.

کابوس یک زن ایرانی


اون شب که دیدمش تنم لرزید.


خیلی بزرگ بود. یعنی تا اون روز من این اندازه شو ندیده بودم .تا اومدم به خودم بیام یهو گم شدو من با ترس از اینکه ممکنه بیاد روی پام تمام مدت پاهام رو روی مبل جمع کرده بودم . با دلهره زیاد ان شب رو‌گذروندم .


روز دوم همون اول صبحی دوباره دیدمش . انگاری که داشت بهم دهن کجی میکرد .سریع اسپری بدست گذاشتم دنبالش بعد با یه ضربه کوبیدمش به دیوار !

فکر کردم که مرد .اما چند دقیقه بعد دیگه اون زیر ویترین نبود .دوباره جستجو رو شروع کردم .یه گوشه دیگه دست و پاهاش هوا رفته بود و دیگه تکون نمیخورد .فکر کنم دو تا از پاهاشو از دست داده بود و کریه تر از قبل با دست و پای رو به هوا کج و‌کوله رهاش کردم با این خیال که دیگه مرده و من هم از دستش خلاص شدم .

حقیقتش حتی جرات نزدیک شدن به جنازه ش رو هم نداشتم و خودم رو زدم به ندیدن !


روز سوم با کلی حال چندشی رفتم که با خاک انداز برش دارم . بازم غیبش زده بود .

بعد از یه چشم گردوندن زیر میز با همون چهار لنگ کج و کوله در حال راه رفتن بود .این بار، باید بار اخر میبود . 


وقتی میخواستم از خونه برم بیرون برگشتم بهش نگاه کردم و گفتم سوسک خان عزیز لطفا تا بر میگردم مرده باش...



فریبا ستاری

پاییزم


من خود پاییزم 

برگهای ریخته بر زمین تمام کار من است 

نقاشی را دوست دارم 

هر سال دستی بر بوم طبیعت میزنم 

رنگینش میکنم 

تا تو یک بار دیگر عاشقم شوی



فریبا ستاری

نفس



تو بودی که پنجره معنا گرفت 
تو امدی باران باریدن گرفت 


خاطره ها به یادم نمی ماند
تا یاد تو در خاطرم جا گرفت

نفس نبود نفس 
سینه برای تو 
نفس کشیدن یاد گرفت

خواب به چشمم نمیاد 
تا چشمانم خواب دیدن تو را یاد گرفت

فریبا ستاری



من تو را دوست میدارم


میترسم از چشم شور و گوش شیطان 
من تو را بعد از این ساکت دوست میدارم 
هم در خواب هم در بیداری 
من تو را در دل دوست میدارم
در شعر یا در داستان
وای کسی نشنود صدای عشقم را 
من تو را بیصدا دوست میدارم 
چه بگویم چه نگویم 
خود میدانی من تو را چگونه دوست میدارم


فریبا ستاری

رسم زمانه



نوشیدن چای شیرین

            دیگر رسم نیست

بیا به رسم زمانه

                       قهوه ای تلخ بنوشیم

  

                                                      



فریبا ستاری



چشمانم مشتاقانه به دستهایت نگاه میکنند 
که هر بار شکسته هایم را چه مهربانانه بهم میچسبانند
طعم گس این تکرار معنای زندگیست برای من 
اما هر بار تکه هایم زیادتر خواهند بود
و هر بار ذره ای از من 
در جایی 
گوشه ای 
یا کناری 
گم میشود
کمتر و کمتر میشوم
کوچکتر و کوچکتر
گم میشوم
کم میشوم

و تو برای پیدا کردنم باید همه جا را برگردی 
این گوشه 
یا ان گوشه
این طرف 
یا ان طرف
کنار دیوار
توی ایوان
شاید توی باغچه
یا دم در
یا حتی توی میدان شلوغ شهر

زمانی میرسد که من دیگر رها شده ام از این زندان تن 
پرکشیده ام به اوج ارزوها 
رها شده از قالبها و دستورها 
لبریز میشوم از شوق رهایی

مهربانم 
تو دیگر دنبالم نگرد 
خسته میشوی

من از هر گوشه شهر برایت لبخند میزنم 
بوسه میفرستم 
و دست تکان میدهم 
و سیر نگاهت میکنم 
و در کنارت قدم میزنم

و هنوز سر قولم که ماندن بود ایستاده ام



فریبا ستاری



میدونم پر از ایراد هست ولی چون حسه خودمه دوستش دارم