شام

پیرمرد 

 

خسته از کار روزانه با نان سنگگی سرد شده به خانه امد.

سفره راباز کرد .

نانهای کپک زده را در کیسه ای ریخت که بعدا بیرون بگذارد. 

قوری را اب کرد و زیر انرا روشن کرد .بعد سفره را شست.

انرا خشک کرد. نان را بادقت تاکرد ومیان سفره گذاشت.

 ارام راه میرفت .پاهایش درد میکرد .چای را دم کرد.

مقداری پنیر بر روی تکه ای نان سنگگ گذاشت و برای خودش یک

چای ریخت .همانطور که به عکسهای روی بخاری نگاه میکرد

شامش را در تنهایی خورد.  

 

فریبا ستاری