مسافری بودم که در مسیر زندگی خود را از یاد برده بود. روزی با حوصله در اینه نگاه کردم چند شیار باریک کنار لبها خودنمایی میکرد , گوشه چشمهایم هم بی نصیب نمانده بود , تارهای سفید در لا به لای موهایم مرا پخته نشان میداد .چهره ام تغییرکرده بود. با خود فکر کردم حتما از بازی روزگار است. انکه در اینه میدیدم ان کسی نبود که این راه را سالهای پیش شروع کرده بود. در اینه خودم را دوباره دیدم و باز شناختم.با جرات به خود بالیدم که در تمام این مسیر دشوار لحظه ای از جاده منحرف نشدم اگر زمین خوردم باز از جا بلند برخاستم . فراموش نکردم که چه کسی بودم و حالا چه کسی هستم. اگر چه خود را از یاد برده بودم ولی خود را گم نکرده بودم .
...
در دنیایی که زندگی میکنیم هر کس به دنبال چیزیست ادما یا از هم استفاده میبرند یا از هم سو استفاده میکنند و از هم درد اورتر , ادمهایی هستند که به دیگران اجازه سواستفاده رو میدهند.
این اهنگ رو خیلی دوست دارم .حدود بیست سال پیش ان رو برای اولین بار شنیدم. شاید به خاطر شعرش باشه یا اهنگش شاید هم صدا خوانندش و ان چشمهای گیرایی که داره در کل همیشه از شنیدن ان لذت میبرم
Sweet Dreams Lyrics
...
او را میبینم که در رویایی دروغین در هم خورد میشود
من زنی را میبینم که قطره قطره اب میشود
او را میبینم نه با گذشت زمان که بیهوده پیر میشود
من زنی را در اینه میبنیم که تمام میشود
او را میبینم که برایم غریب میشود
ف . ستاری
تو را چون سیگاری دود کردم
تلخ بودی
مدتیست ترکت کرده ام
حالا بهتر نفس میکشم
ف . ستاری
چه شب ظالمیست امشب
کاش بود روزنه ای برای نور
کاش نبود اواز ان بوف کور
پایم خونین از سنگی تیز
ترسم از این تاریکیها نیست
شبی ست برای پرواز بدیهاست
دلم گرفته از این هم تاریکیها
تو دانی که از صدای شب بیزارم
باز هم به امید سپیده بیدارم
فریبا . ستاری
سلام ای دوست
من همان ستاره ای سرگردانم
که از برای تو تا بدینجا امده ام
اه, چه سخت است
راه بازگشت بس دیر است
خاک بر چشمان
اشک بر مژگان
تشنه ام , تشنه ی قطره ای از محبت
تشنه کلامی یا نشانی
از عشق از لطافت
من ان ایینه شکسته ام
چهره ام را ببین چگونه شکست
رنگم را ببین چگونه به زردی نشست
نمی بینی در ازدحام زندگی گم میشوم
در همهمه های مردم زود خاموش میشوم
شعله های سرکشت وجودم را به خاکستر میکشد
اینجا سرد است بگیر مرا در اغوشت
بزودی مانند ستاره ای خاموش میشوم
راه بازگشت بس دیر است
پایان چه نزدیک است
فریبا ستاری
جای خالیت سرد بود در کنارم
دستهای گرمت نبودند در انتظارم
درمیان دفتر خاطراتم هیچ نبود از تو حرفی
در ان عکس یادگاری
لبخند تو , نداشت رنگی
در حاشیه جاده های زندگی
نبود مسافری , همراه یا چشم به راهم
اسمان دلم پوشیده بود از ابر سیاهی
زمین زیر پایم بود تشنه قطره ابی
چون کودکی که در انتظار دیدنت پیر میشد
ایستاده بودم در چشم به راهی
نفس از برای امدنت دیر میکرد
ضربه های تند قلبم , دل را , بیشتر اسیر میکرد
چند قدمی بیشتر نمانده از ان همه بیقراری
منتظرت می مانم , تا از دور بیایی
ف ستاری................۶/۵/۸۸
چه تلخ میگریست
در سکوت شکسته شب
برای ان قناری کوچیک
گمشده در دریایی از غم میگفت :
از صدای جغد نبود که دلها میلرزید
از اواز قناری بود
که در قفس با گرگ می جنگید
پرهای قناری خونین بود
اواز قناری را باد به هر طرف میبرد
قصه گویی زیبا
این داستان را برای همه میگفت
ف . ستاری
یک روز خسرو را نقاشی کردم با گل سرخی
فروغ با سیبی در دست
سهراب را با بوم نقاشی
در کنارش بود فریدون مشیری
کمی به خود امدم گفتم :چه غلط ها
تو را چه به شعر و این جور حرفا
برو بشور تو ظرفهایت
شامی بپز برای مهمانهایت
خانه ات را گرد و خاک گرفته
برو برنجت ته گرفته
اگر مادر شوهرت بود حی و حاضر
تو را از وسط میداد ج...........!!!!!!!!
ف ستاری
شد ارزوهای رنگین خاکستری بر باد
لیلی را چرا مجنون برده از یاد
نه خسرو خواهد شیرین را نه فرهاد
داستان ویس و رامیس هم رفته از یاد
فریبا ستاری