تو اسوده بخواب

 
در تاریکی مینویسم. از نور خبری نیست.
 
نمیدانم  دارد این جمله ها هیج معنایی
 
یا فقط خطی است کشیده کاغذ را به سیاهی.
 
ایا باز هم فراموشم میکنی؟ گریه کردن چه سود؟
 
خواب ارام ارام میاید.
 
 نمیدانم فردا این جمله ها معنایی خواهند داشت؟
 
 یا فقط قرص خوابی بودند تا بخوابم زود؟
 
ودوباره می پرسم :ایا باز هم فراموشم میکنی؟
 
 ..................................................
 
تو اسوده بخواب من بیدارم
 
تو در رویا باش من از خواب بیزارم
 
تو فراموش کن   این همه غم دارم
 
تو اسوده بخواب من بیدارم
 
چشم بر هم بگذار وبگذر
 
من هم اینجا اسیر این تن بیمارم
 
دعایت می کنم هر دم
 
فقط بدان همیشه  دوستت دارم
 
تو اسوده بخواب من بیدارم
 
عکس روی دیوار نگاهم میکند سرد
 
فقط بدان من تو را کم دارم
 
تو اسوده بخواب من بیدارم
 
قلم از مرکب خشک شد
 
بقیه را با خون دل می نویسم
 
تا در این بدن خون دارم
 
تو اسوده بخواب من بیدارم
 
ف ستاری....۱/۲/۸۸  
 

  

 
 

قاصدک

  

 

چشمهایت را ببند و خود را در میان صحرایی از گل تصور کن

تو شاپرکی شاد هستی 

با دلبری  بالهای رنگینت را باز کرده ای

تا از این گل به ان گل  به پرواز در ایی

هیچ چیز وجود ندارد که تو را نگران کند

هیچ کس نیست که بخواهد اسیبی به تو برساند

صدای بر هم زدن بالهایت چون نوایی دلنشین همه را به ارامش دعوت میکند 

تو چون قاصدی مومن از این گل به ان گل رازهای عاشقانه را میرسانی

بنوش از شهد گلها تا سرمست شوی 

تو نقش زیبای این صحرایی  

 

فریبا ستاری  

  

اینه

 broken mirror 4

 

 

از اینه پرسیدم :تو شکسته ای یا من ؟

با خنده تلخی گفت :مگر نشنیدی که ما با هم شکستیم... 

  

  

فریبا ستاری

پرواز

 

 روزی که پرواز کنم اوج میگیرم به سوی اسمان 

  

از باد میخواهم تا زمین را گرد گیری کند تا دلش از تیرگیها پاک شود

 

در گوش خورشید زمزمه خواهم کرد تا با زمین مهربانتر باشد

 

ابرها را به ارامی نوازش خواهم کرد تا برزمین خشک ببارند

 

 نسیم را میبوسم تا دانه های صبر را بر روی زمین بپاشد

 

ستاره ها را دانه دانه خواهم شست تا شبها  برایتان چشمک بزنند

 

از فرشتگان میخواهم که قلب شما را بوسه باران کنند

 

تا همدیگر را دوست بدارید

  

 به زمین باز نخواهم گشت  

 

جای خود را به کسی دیگر میدهم تا در این جهان

 

زیبا زندگی کنند .بهشت را برای شما میخواهم.

 

 ۸۸/۲/۱۵

 

   

فریبا ستاری 

روز پدراتون مبارک

 

اخرین هدیده ای که برات خریدم یادمه . یک کاپشن کرم رنگ بود . 

 

حیف که دیر رسیدم تو دیگه رفته بودی ....  

 

 

........................ 

 

در جواب یک ادم بی هویت  

 

تو خوارتر و حقیرتر از ان هستی که در باره پدر من نظر بدی  بهتره بری پدر خودت رو پیدا بکنی !  

 

 

وجدان

 

هر جا که میریم ,   هر حرفی که میزنیم ,  هر تصمیمی که میگیریم

هر نقشه ای که داریم ,  هر عملی که میخواهیم انجام بدیم

یادمون باشه که تنها نرویم ,  وجدانمون رو هم همراه ببریم

   

  

 

 

 

  

بی عنوان

 
از بحث های خسته ام
از جدالها گریزان
به دنبال مکانی برای کشیدن نفسی راحت
شاید باشم به دور ار هر چه حرف هرز

فریبا ستاری 
 

   

 

حسود

 

با نگاهی دزدانه با چشمانی گستاخ

  

از پنچره ای که نباید نگاه کرد 

 

 به زیبایی درونت با حسادت سرک میکشد

 

 و تو باز هم فراموش کرده ای که پرده ها را بکشی 

 

 

 

فریبا . ستاری

فریاد

 

با سکوت , من خواهم شکست

                                        میدانم

                                                   پس بگذار تو را فریاد کنم

                                                                                      

 

 

 

فریبا . ستاری  

ازرده

 

به چهره های اشنایی فکر میکنم که برام غریبه ای بیش نیستند به کسانی که یه زمانی دوستشان داشتم ولی حالا در میان غبارهای ناباوری گم شده اند دنبال گمشده ای میگردم که میدانم حتی اگر پیدایش کنم دیگر ان کسی نیست که من زمانی او را میشناختم غریبه ای که زمانی دوستش داشتم به من خیره میشود به چشمهایش نگاه میکنم تا شاید در پس ان ابرهای تیره و در لابه لای خاطرات کمرنگ بتوانم او را دوباره پیدا کنم به گمانم چشمهایم دیگر سوی گذشته را نداشته باشند شاید به عینکی دیگر برای دیدن واقعیتها احتیاج داشته باشم .

بر خودم این انتقاد را دارم که چرا گاهی برای ان واقعیتهایی که باعث ازارم میشد بهانه هایی میاوردم تا منکر دیدنشان باشم .خاطرم سخت ازرده است ...