خاطره

 

 

یادم میاد تاره ازدواج کرده بودیم داشتیم میرفتیم مهمونی .یه ماشین پبکان قهوه ای داشتیم که پدر سعید براش قبل از ازدواجمون خریده بود . ان ماشین رو خیلی دوست داشتیم شاید چون خاطرت زیادی با ان ماشین قبل از ازدواجمون داشتیم.

 توی میدان فردوسی که رسیدیم چشمم خورد به زنی که سر تا پا قرمز پوشیده بود. زنی مسن و کمی هم چاق .شاید هم لباسهاش اینطوری نشون میداد. هوا کمی گرم بود ولی یک کت قرمز یا یه دامن قرمز بلند تنش بود . موهای اشفته اش  از زیر رو سری زده بود بیرون .توی میدان مشغول فروش گل بود .ان موقع میدان فردوسی مثل حالا شلوغ نبود برای همین ان زن خیلی به چشم می خورد من حسابی مجذوبش شده بودم با ان چتر و دستکش های پارچه ای قرمز. برای اولین بار بود که میدیدمش.

به سعید گقتم :این زنو رو ببین !

سعید گفت: تا حالا اینو ندیده بودی ؟

گفتم: نه چطور مگه؟

 گفت: این زن سرخپوش معروف هست دیگه . همون که فرشته براش ان اهنگ ...رو خونده .

گفتم :جدی میگی! داستانشو میدونی ؟

 گفت: اره مثل اینکه اینجا با معشوش قرار داشته ولی هر چی اینجا منتظرش میشه اون سر قرار نمیاید. بعد از ان همیشه لباسهای قرمز میپوشه و اینجا ها میگرده و هنوز چشم به راهه.تنها فرقی که کرده یه رو سری قرمز بعد از انقلاب سرش میکنه ...

مدتها بعد از ان هر وقت از میدان فردوسی رد میشدیم چشمم دنبالش می گشت تا دوباره ببینمش . گاهی هم گذری چشمم بهش میافتاد.از دیدنش خوشحال میشدم . منو شاید جنون عاشق بودن این پیر زن مجذوب کرده بود.با اینکه میدونم که باید مرده باشه ولی باز هم هر وقت از ان میدان میگذرم باز یاد اولین روزی میافتم که این زن عاشق رو دیده بودم.

...................................

حالا فکر میکنم اگر همه چیز به خوبی پبش میرفت و انها به هم میرسیدند و بعد هم ازدواج میکردند و صاحب چند تا بچه قد و نیم قد دماغو هم به فرض میشدند تازه میشدند مثل زن و شوهرهایی که بعد از مدتی تو سروکله هم میزند و از دیدن قیافه های هم بیزار.

زن سرخپوش شد خاطره ماندگار از یک مجنون عاشق در دنیایی

که عشق واقعی رنگ باخته است

شاید کمی تلخ باشه که بگم ,

 خوب شدکه ان مردک نیامد چون اگر میامد....

 دیگه زن سرخپوشی نبود که ازش حرفی زده بشه

یا کسی از عشق و چشم به راهی این زن مجنون یاد کنه

 

فریبا.ستاری            اول اذر /  ۸۸