من مست من خراب تو ساقی تو جام شراب من تشنه تو یک قطره اب من ستاره ای سرد تو نور , تو افتاب تو شمع , من ان پروانه سوخته تو مسافر , من منتظر و چشم به ره دوخته تو درمان این تن , من از این نوشدارو خواسته من در تب تو , تو دل به دیگری باخته من خسته از پا افتاده تو با رخش صحرا را تاخته هشدارم ندادی ای روزگار که او برایم چه دامها انداخته حال میدانم , اما چه دیر در انتهای راه ,کی دل برده و کی دل باخته شهریور /۸۸ فریبا.ستاری
...
19 مهر 1390 ساعت 08:18 ق.ظ