خیلی چیزها فرق کرده ...

 

 

اوایل که ایران امده بودیم از این سفره خونه های سنتی خیلی خوش میامد

 و به هر بهانه دوست داشتم به محیطی که ظاهری صمیمی داشت بریم

نمیدونم شاید یاد خونه مادر بزرگم میافتادم که عصرها رو تخت کنار حوض

یک فرش میانداخت حیاط را اب و جارو کرده بود و بوی خاک اب خورده به

مشامم میرسید...چند تا هندوانه روی اب حوض در انتظار یک قاچو بودند تا

با یک صدای قررررررررررررررچ  , قرمزی خودشون رو به تماشا بزارن ...

مادر بزرگ و ان چایی های تازه دمش و کلوچه های که مریم خانم

می پخت میگذاشت توی بشقاب سفالی ابی با نقش خوررشید خانم ...

چقدر ان موقع ها رو دوست داشتم

 اره فکر کنم همین ها بود که منو جذب اینجور محیط ها میکرد

ولی بعد از چند بار رفتن ذهنیت من از این خاطره ها بهم ریخت  

 ..................................................... 

یادمه یک روز برای نهار رفتیم به یکی از این سفره خونه ها بود ...   

روبروی ما پسرخیلی جوانی همراه زنی در حدود سی و چند سال نشسته بودند . کاملا مشخص بود که نمیتوانستند مادر و پسر باشند یا خواهر و برادر ... هر چی که بین انها بود رابطه قشنگی نبود زیاد نمیخوام برم تو تشریح ان صحنه ای که میدیدم ...درست مثل این بود که عنکبوت سیاهی پروانه ای را به دام انداخته بود

از پشت سرم صحبتهای مردی توجه منو به خودت جلب کرد از روی کنجکاوی  در حالی که به کمی خودم رو جابه جا میکرد نیم نگاهی به قیافه ان مرد انداختم مردی مسنی بود درست شبیه این حاجی بازاریها با یه ته ریش و یک شکم برامده چندش اور ...

ــــ ببین عزیرم تو اخه چرا با خودت اینطوری میکنی حیف تو نیست

طرف حرفی نمیزد فقط گوش میداد

ــــ حیف تو نیست ...داری خودت رو داغون میکنی...اخه چرا ؟

نیم نگاهی انداختم پشت ان خانم به ما بود چادر سرش بود ولی خوب معلوم بود که زیر چادرش موهاش رو حسابی بالا برده بود ! چادرش در واقع توی هوا بود !

مرد دوباره گفت  

ــــ خوب بیخود نیست که افسرده میشی با خودت نکن این کار عزیزم ... 

 

حسابی معلوم بود که داره مخ میزنه 

 

توی دلم به مردتیکه پیر و پاتال هزار تا فحش میدادم مطمئن بودم زن خود این مردک بی مقدار نیازش به شنیدن این حرفا که جونیش رو توی خونه این پیر پوسیده گذاشته بیشتر از هر کسی بود 

وقتی از جا بلند شدیم نگاهی به صورت ان زن کردم ارایش بسیار تندی داشت که به چادری که به سر داشت نمیخورد .

.................................

 

حالا که بیشتر به این چیزها فکر میکنم پیش خودم میگم ...شاید همین چیزهاست که ترجیح میدهم نبینم و ازش دور باشم ...نمیخوام ان خاطرات قشنگ گذشته برام خراب بشه ...نمیخوام شعار بدم ولی نبودن در ایران دلیل بر دوست نداشت کشورم نیست ... 

 

واقعا افسوس دیگه خونه ها حوض ندارند یا اگر هم داره کی میاید توش هندوانه بدازه 

 

خیلی چیزها فرق کرده ... خیلی ...خیلی زیاد...    

 

 

فریبا ستاری