حسرت

 

 میگفت ان پیر زن پیر

دستهایم خسته قلبم شکسته

چشمهایم گریان دلم بر غم نشسته

پس کجا رفت ان ارزوی دیرین

پس کجا رفت ان رویای شیرین

من ندیدم جز ترکه ای تر

 من ندیدم جز ناسزای تلخ

مرا بود ارزوی کودکی بور

 چرا قسمتم بود اجاقی, اما, کور

  عروسکی پاره به یک دست

دگر دستش بر عصایی از چوبی سخت  

میگفت نالان و گریان

 چرا قسمتم بود اجاقی, اما, کور  

 

 

 

 

  فریبا ستاری...