کوله بار

 

 با نفس های خسته و باصدای در گلو شکسته

در ان خلوت تلخ از حسرت عمری که گذشت

در نور کمرنگ شمع نیمه سوخنه

بدون هیچ فریاد

در سکوتی بی فرجام 

 داستان زندگیش را با خطی اشفته

با دلی زخم خورده

با چشمانی خیس 

 با صورتی تکیده

با غمی که دیگر پنهان نیست

با بغض بی‌گناهی

بر دفتری پاره

که در میان صندوقچه شکسته اش پیدا کرده بود

 نوشت

 نوشت تا شاید کسی ان را بخواند

 و من ان را خواندم

 و ان را  در هر جا 

با خود در کوله بارم همراه خواهم داشت

تا شاید تجربه هایش برایم نوری باشد در تاریکی راهم 

 

 

 

۱۱/۲/۸۸ 

 

ف.ستاری