-
فراموشی امد و ما غریبه شدیم
17 اسفند 1403 08:49
دو روایت روزی، در هجوم ساعتهایی که بیرحمانه گذشتهاند، مرا در کافهای خاموش خواهی یافت، کنار میزی که بوی کهنگی گرفته ، با فنجانی سرد، که طعم فراموشی. میدهد شاید آن روز، خودم را از یاد برده باشم، شاید رنگ چشمانت را هم… تو میآیی، سلامی در لبخندت گم میشود، چیزی در ذهنم میلرزد، اما زود خاموش میشود، و من، با نگاهی...
-
گاهی
14 اسفند 1403 00:20
گاهی یک ذره زندگی هم برای خودم میخوام برای لحظاتی که خستگیها و دغدغه های زندگی اجازه نمیده به خودم فکر کنم. باید همه چیز رو رها کنم، نفس عمیقی بکشم و خودم رو پیدا کنم. زندگی کوتاهتر از اونه که بزازیم راحت حروم هر کسی بشه گاهی یه دقیقه وقت برای خودم میخوام برای نفس کشیدنم، برای بازگشت به خودم، برای روحم، برای...
-
زیبایی زندگی در نگاه توست
7 اسفند 1403 21:29
زندگی، قصیدهای است که هر روز مصرعی تازه به آن افزوده میشود. گاه در هیاهوی زمانه گم میشویم، گاه در تکرار روزها و اضطراب فرداهایی که هنوز نرسیدهاند. اما اگر لحظهای بایستیم، اگر سکوت کنیم و چشم دل را بگشاییم، خواهیم دید که زیبایی، در همین لحظههای ساده نهفته است. زیبایی در تماشای برفبازی پرندهای است بر پشتبام...
-
نخ قرمز
30 بهمن 1403 21:44
مثل نسیمی که هنگام سحر پرده ها را کنار میزند آرام به درون خزیدی بیصدا، بیخبر. دوست داشتنت، چیزی نیست که بتوانم در گلدانی کوچک بکارم و بگویم: "دیگر کافیست!" خود میجوشد از خونِ درون رگهایم، میتراود از روحِ بیقرارم، جاریست در میان موجِ موهای سفید و سیاهَم، حتی کنارِ خطهایِ دور چشمهایم. نمیدانم از کجا...
-
دلم تنگ میشود، گاهی…
19 بهمن 1403 06:24
دلم تنگ میشود، گاهی… برای همهی چیزهای سادهای که زندگی را بهانهای برای ماندن میکنند. گرمای آفتابِ صبحگاهی، بوی عطرِ تنِ مادر، نوازشهای پر مهر پدر، و آرامشِ آن روزِ پاییزی که به دنیا آمدم… دلم تنگ میشود گاهی… برای خندههایی که بیهیچ اندوهی در کوچههای خاکیِ کودکی همدیگر را صدا میزدند؛ برای گنجشکهای شیطان که...
-
خواب های خوش
28 دی 1403 00:26
عشق را نوشیدیم، بوسه را چشیدیم، و طعم همنفس شدن را هرگز از خاطر نبردیم. فاصلهها را تاب آوردیم، دوریها را به اشک سپردیم، و نفسهایمان را با آه زنده نگه داشتیم. تا شاید روزی دیداری بر سرنوشتمان رقم بخورد. اما ترس من، نه از این دیدار دوباره، که از زخم تازهشدن دردهاست؛ دردی که مرهمی ندارد جز وصال. میترسم از بیدار...
-
زندگی
28 دی 1403 00:21
زندگی، این نغمهی کوتاه، بیتکرار، چون نسیمی بر پهنه های دریا میگذرد. لحظهها، دانههای مرواریدند که از بند زمان میگریزند و در صندوقچهی خاطرات جا میگیرند. از هر دم آن لذتی بجوی؛ که این جهان، بس زودگذر است. هر آنچه از دل امروز میکاری، در فردای خویش مییابی. بگذار زخمهای دیروز در افق فراموشی محو شوند، و رؤیاهای...
-
آسمان منی
28 دی 1403 00:19
سربریز از عشق و دلبستگی، به سبکی پری در آسمان، چون پروانهای رها در بادم. دلم دریاییست، با امواجی آرام که در وجودم خانه کردهاند، و عشقی که چون نسیمی نرم بر جانم میوزد. بگذار از دلبستگیهایم برایت بگویم، که چون برگهای رنگین در باغ خیالم میرقصاند. محبت به مانند بارانی نرم بر زمین روحم میبارد تا لبخند را بر لبانم...
-
مسافر ناشناس زمان
28 دی 1403 00:11
در گسترهای از خاطرات و رویاها، من با تو، ای مسافر ناشناس زمان، رازهای نهفته در دل شبهای بیستاره را کاویدم. با تو، در میانهی باغی از افسون و خیال، گام برداشتم، جایی که هر شکوفه و هر برگ، داستانی از عشق و امید را در خود داشت. زیر سقفی از آسمان آبی، در کنار تو، میآموختم که هر لحظه، فصلی نو در کتاب زندگی است. با تو،...
-
یک خورشید پر از تو
28 دی 1403 00:07
در این گوشه خلوت، من با رویای خیالت تنها نشستهام اگر بدانی چه خوابهایی برایت میبینم هر لحظه در انتظار آنم که بوی تو بیاید و بماند. ماه پشت ابرهاست، اما در دلم نور طلوع میکند یک خورشید پر از تو که هرگز غروبی ندارد. میبینم تصویرت روی دیوار دلم قد میکشد به شوق میآیم صدایت را به یاد میآورم که چگونه با نجواهای...
-
نقاب
28 دی 1403 00:04
در گردبادی از نگاهها، تو تشنهی چشمی صادق و آشنایی بدان به هر کس اطمینانی نیست، بپذیر که دلها مثل ابرها میآیند و میروند گاهی به پشت بام زندگی رو آنجا کمی با خود خلوت کن، و به قلبها نگاهی از دور بینداز. آنها که امروز به تو نزدیکند، فردا ممکن است که دور شوند به هر چهرهای لبخند مزن، آگاه باش زیر این نقابها رمزیست...
-
کوچه من بی تو
28 دی 1403 00:01
به یاد آن کوچه که پر بود از خاطرات نگفته و رویاهای بلند کوچهای با باغهای گل سرخ که سنگ فرشش از عشق حرف میزد کوچهای در انتظار قدمهای من و تو هر چند دور و هر چند ناممکن اما باید میگفتمش تا دیگر بار تکرار شود در یاد فریبا ستاری .
-
پایان چه نزدیک است
17 آذر 1403 23:55
سلام ای دوست من همان ستارهای سرگردانم که از برای تو تا بدینجا آمدهام آه، چه سخت است راه بازگشت بس دیر است خاک بر چشمان اشک بر مژگان تشنهام، تشنهی قطرهای از محبت تشنهی کلامی یا نشانی از عشق از لطافت من آن آینهی شکستهام چهرهام را ببین، چگونه شکست رنگم را ببین، چگونه به زردی نشست نمیبینی در ازدحام زندگی گم...
-
خداست
15 خرداد 1397 00:39
بیرون پنجره تنهایی من درختی روییده است برگهایش سبز میوهاش شیرین باد با برگهایش تمرین رقص میکند هر روز گاهی با لباس آبی آرامشم زیر آن مینشینم سرگرم تماشای پرندهگان بازیگوش میشوم قلبم همراه با زدن بالهای کوچکشان شاد میزند با خود فکر میکنم بگذار بگذرد آنچه گذشت آنکه با تو میماند هنوز خداست فریبا ستاری
-
با بهار بیا
15 فروردین 1397 00:35
با بهار بیا بیا با عطر شکوفه ها بنشین بر سر شاخه ها همراه با قطره های باران بزن بر شیشه ها با نسیم بهاری بیا و نوازشی باش بر برکه ها باز هم برگرد با پرنده ها از سفر های دور با بهار بیا زودتر بیا این روزها ، ماهها و فصل ها مثل باد میگذرن نگران دیر شدنم زود بیا فریبا ستاری ادمونتون درجه هوا منهای شش
-
انکه با تومیماند
14 مهر 1396 08:00
بیرون پنجره تنهایی من درختی روییده است برگهایش سبز میوه اش شیرین باد با برگهایش تمرین رقص میکند هر روز گاهی با لباس ابی ارامشم زیر ان می نشینم سرگرم تماشای پرنده گان بازیگوش میشوم قلبم همراه با زدن بالهای کوچشان شاد میزند با خود فکر میکنم بگذار بگذرد انچه گذشت انکه با تومیماند هنوز خداست فریبا ستاری
-
بی ریا
27 مرداد 1396 21:01
هیچوقت دلم نخواسته است کسی برایم گل ارگیده را روبان بزند . همیشه عاشق گلهای وحشی کوهستان بوده ام بی روبان بی زر ورق همیشه دلم میخواسته است ان ادمی که میخواهد به من دسته گلی هدیه کند دستهایش بوی گل های وحشی تازه چیده شده بدهد
-
دلم میلرزد
11 فروردین 1396 19:05
باز هم بهار باز هم خواهش نسیم لطیف صبحگاهی باز هم نگاهی به سوی پنجره های نیمه باز باز هم تمنای شنیدن صدای مست قناریهای همسایه باز هم نوازشی برای چشمان باز بعد از دیدن سبزی نشسته بر شاخه های خواب الود باز هم شنیدن خنده های کودکانه در لباسهای نو باز هم لذت دیدن پریدن گنجشگان بازیگوش از شاخه بر شاخه ای دیگر ناگهان صدایی...
-
کابوس یک زن ایرانی
17 دی 1394 03:02
اون شب که دیدمش تنم لرزید. خیلی بزرگ بود. یعنی تا اون روز من این اندازه شو ندیده بودم .تا اومدم به خودم بیام یهو گم شدو من با ترس از اینکه ممکنه بیاد روی پام تمام مدت پاهام رو روی مبل جمع کرده بودم . با دلهره زیاد ان شب روگذروندم . روز دوم همون اول صبحی دوباره دیدمش . انگاری که داشت بهم دهن کجی میکرد .سریع اسپری بدست...
-
پاییزم
24 مهر 1393 07:29
من خود پاییزم برگهای ریخته بر زمین تمام کار من است نقاشی را دوست دارم هر سال دستی بر بوم طبیعت میزنم رنگینش میکنم تا تو یک بار دیگر عاشقم شوی فریبا ستاری
-
نفس
1 اردیبهشت 1393 01:15
تو بودی که پنجره معنا گرفت تو امدی باران باریدن گرفت خاطره ها به یادم نمی ماند تا یاد تو در خاطرم جا گرفت نفس نبود نفس سینه برای تو نفس کشیدن یاد گرفت خواب به چشمم نمیاد تا چشمانم خواب دیدن تو را یاد گرفت فریبا ستاری
-
من تو را دوست میدارم
22 دی 1392 06:40
میترسم از چشم شور و گوش شیطان من تو را بعد از این ساکت دوست میدارم هم در خواب هم در بیداری من تو را در دل دوست میدارم در شعر یا در داستان وای کسی نشنود صدای عشقم را من تو را بیصدا دوست میدارم چه بگویم چه نگویم خود میدانی من تو را چگونه دوست میدارم فریبا ستاری
-
رسم زمانه
5 مهر 1392 04:05
نوشیدن چای شیرین دیگر رسم نیست بیا به رسم زمانه قهوه ای تلخ بنوشیم فریبا ستاری
-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1392 05:03
چشمانم مشتاقانه به دستهایت نگاه میکنند که هر بار شکسته هایم را چه مهربانانه بهم میچسبانند طعم گس این تکرار معنای زندگیست برای من اما هر بار تکه هایم زیادتر خواهند بود و هر بار ذره ای از من در جایی گوشه ای یا کناری گم میشود کمتر و کمتر میشوم کوچکتر و کوچکتر گم میشوم کم میشوم و تو برای پیدا کردنم باید همه جا را برگردی...
-
[ بدون عنوان ]
19 شهریور 1392 02:16
خواب برای چیست وقتی رهگذری چون " تو " ندارد فریبا ستاری
-
حرف این روزا ...
4 شهریور 1392 23:43
دلتنگی به کنار دلم گیره ! فریبا ستاری
-
زندگی بازی نیست
25 مرداد 1392 05:33
زندگی برای خیلیها مثل یک بازی میمونه . مثل نون بیار کباب ببر ... مثل من قایم میشم تو منو پیدا کن ... مثل یک قول و دوقول ... وقتی بچه بودیم حال میکردیم یا این بازیها ... حیف که گاهی فکر میکنیم که هنوزم بچه ایم ... غافل از اینکه گاهی نون رو می بری و خودت کباب برمیگردی یا قایم میشی و طرف رو سرگردون میکنی برای پیدا...
-
فرشته ی من
15 تیر 1392 23:43
سخت ترین درس زندگیم این بود که یاد بگیرم " تو می ایی که نمانی " و چقدر این درس برای من سخت و نفس گیر است هیچ امدنی برای ماندن نیست حتی فرشته ها هم روزی خواهند رفت انها زود می ایند و زود هم می روند زود می ایند به موقع و بدون هیچ تاخیری درست سر بزنگاه و زود میروند خیلی زودتر از انتظار درست همان موقع که تو دل...
-
تو
26 خرداد 1392 01:58
تمام قاصدکها خبر از تو میاورند که نیستی انها نمیدانند که سند عشق را به نام تو زدم ! فریبا ستاری
-
نفس
3 خرداد 1392 02:27
تمام خیالهای دنیا را کاشتم سبز شدند من خوش خیال نبودم واقعیت همانی بود که خیال میکردم فریبا ستاری