-
یک قدم
27 آذر 1390 21:50
به رویت نمیاورم ولی در دلم میگویم من درست میگفتم هنوز هم تو یک قدم از من عقب تری!!! قدم در جای پاهایم بگذار تا دگر بار راهت را گم نکنی
-
سوال پشت سوال
20 آذر 1390 13:34
تو هم همون احساس منو داری تو هم مثل من این همه حرف داری ؟ ایا دریای دلت طوفانیست یا اسمونه دلت مهتابیست؟ تو هم اشکهات رو صورتت سر میخورد وقتی گلهای باغچه رو باد میبرد؟ تو هم دوست داری پا برهنه بری زیارت یا وقتی دلت گرفت یک شمع روشن کنی برای هدایت؟ دوست داری موقع سحر با اذون بیدار شی یا وقت دعا با خدا هم کلام شی؟ موقع...
-
بوی سحر
20 آذر 1390 13:32
یقین امشب مهتاب ضربه میزند بر پنچره ام باید کنار زنم این پرده خاکستری را تا روشن کند ماه , دهلیز تاریک دلم را امشب شبی دیگر است ماه به ارامی میگوید من زیر ابر نخواهدم ماند در باورم امشب مهتاب در سکوت شب مهمان من است بوسه میزند بر گونه ام عاشقانه و در گوشم زمزمه میکند ارام اسوده بخواب که فردا روزی دیگر است که فردا...
-
ایا از من نامی باقی خواهد ماند؟
20 آذر 1390 13:30
دستم نبود پر ز گلهای یاس خوشبو پاهایم نبود در اشتیاق دویدن از برای او در نبودش اه بود و حسرت درحسرتش لبخند گل میشد پرپر از برای ان گل, بلبل اسیر بیداد میشد در گنج قفس نفسهایش تنگ میشد در تنگنای قفس پرهایش بر باد میرفت چهلچراغ حرم یک به یک بی نور میشد پرده ها از هم میدرید و زود می فرسود گلهای قالی در خشم خورشید زرد...
-
پاییز
6 آذر 1390 19:29
پاییز همیشه دلم رو را به لرزش عجیبی میاندازه گاهی نمیتونم درک کنم که چرا پاییز برای عده ای غم انگیز هست این همه رنگهای شاد این همه نشاط که زمین ان را مانند بوم نقاشی به خودش دعوت میکنند و یا ین اخرین تلاش طبیعت که زندگی را با تمام به پایان رسیدنش به یاد ادمها میاندازه چرا باید غم انگیز باشه شاید چون خودم پاییزی هستم...
-
شیدایی
2 آذر 1390 18:50
رقصیدم من به تنهایی رفصی متفاوت رقصی خاص ... رقصی با ملودی های سازهای دلم ای نا اشنا خوب گوش کن میشنویی صدای اهنگ دلم را و یا صدای رقص پاهایم را ؟ میرقصم در صحرای خیالم میکوبم با ریتم , ریز , بر بستر خاک میزند زنگ هر ضربه تند , نا ارام میرقصم با با ساز دلم اما میدانم , تو نخواهی شنید صدای سازم را تا نبیتی این رفصم را...
-
DANGEROUS TERRITORY
5 آبان 1390 17:36
چند روزی هست که چند ضرب المثل را با خودم دائما تکرار میکنم. چرا ؟ بگذارید اول این جمله ها را برایتان بنویسم و بعد در مورد انها با شما صحبت کنم. DANGEROUS TERRITORY WALKING ON THE THIN ICE THE VERY THIN LINE BETWEEN GOOD OR BAD DIGGING YOUR OWN GRAVE در زندگی گاهی حس ما جرا جویی ما را به مسیری میبرد و از پایان و نتیجه...
-
دعا
5 آبان 1390 17:32
دعایت کنم یا نفرین ... دعایم که مستجاب نشد ... نفرینت هم نمیکنم ... فقط تماشایت میکنم تا بعد... فریبا ستاری / اسفند
-
میخواهی ببخش میخواهی نبخش
5 آبان 1390 17:26
ببخش اگر نوشته هامو زیاد دوست نداری. ببخش اگر ازشمع و گل وپروانه و بلبل نمی نویسم. ببخش اگراز شعرهات تعریف نکردم . ببخش اگردیشب زنگ زدم واز خواب بیدارت کردم. ببخش اگرروغن کرمانشاهی روی برنج نداده بودم یا گوشت خورشت کم بود. ببخش اگربرای تولدت بجای سکه کتاب اورده بودم. ببخش اگربهت نگفتم مدل جدید موهات خیییییییییییلی بهت...
-
خاطره
22 مهر 1390 14:06
یادم میاد تاره ازدواج کرده بودیم داشتیم میرفتیم مهمونی .یه ماشین پبکان قهوه ای داشتیم که پدر سعید براش قبل از ازدواجمون خریده بود . ان ماشین رو خیلی دوست داشتیم شاید چون خاطرت زیادی با ان ماشین قبل از ازدواجمون داشتیم. توی میدان فردوسی که رسیدیم چشمم خورد به زنی که سر تا پا قرمز پوشیده بود. زنی مسن و کمی هم چاق .شاید...
-
اخرین حرف
22 مهر 1390 14:01
-
صدای پرواز
22 مهر 1390 13:57
افتاده ای بر خاک ای گل رز چشمانت چه زیباست خون تو سرخ نگاهت بر خون نشسته اما باز صدایم میکند دوباره ندا را کن اغاز دنیا شنید اواز تو ای پرنده خوش اواز بترسیدند خفاشان از صدای پرواز فریبا . ستاری
-
برنه کی بود
19 مهر 1390 08:18
من مست من خراب تو ساقی تو جام شراب من تشنه تو یک قطره اب من ستاره ای سرد تو نور , تو افتاب تو شمع , من ان پروانه سوخته تو مسافر , من منتظر و چشم به ره دوخته تو درمان این تن , من از این نوشدارو خواسته من در تب تو , تو دل به دیگری باخته من خسته از پا افتاده تو با رخش صحرا را تاخته هشدارم ندادی ای روزگار که او برایم چه...
-
بگذر
25 شهریور 1390 22:47
بگذر ای مست از این کوچه ما مشت مزن بر در این کاشانه ما گر دل ما اسیریست در این خانه مشکن در و بگذر از این دل دیوانه ما فریبا.ستاری ۱۱/۱۱/
-
در انتظار امدنت
5 شهریور 1390 00:46
در این اشفته بازار که مرغ حق , ناحق می کشند انچه خواهی تو , انان , با نرخ خون , ان می کشند بر هر گذر فریاد حق در گلو, خون می کنند عاقبت , عاشقان را با قول و زنجیر می کشند قوت حق از گلوی گشنگان , بیرون می کشند زحمت دستان پیر , انان , با شراب سر می کشند فریاد ازادی مرغان عاشق , کوچه ها پر می کنند با دشنه ها , عاشقان را,...
-
افسوس
5 شهریور 1390 00:45
نگاهم به سیبی سرخ بر شاخه میخورد دستانم بر سرخی رویش سر میخورد از بوسه بر گونه اش دهانم شیرین میشود در میانش صد افسوس کرمی دانه میخورد ف . ستاری
-
به دنبال مجنونی دیگرم !
31 مرداد 1390 19:57
انجا که نبودی, تا شانه هایت برای گریه هایم پناهی باشد سر به دیوار گذاشتم و گریستم انجا که نبودی تا اشک از چشمانم پاک کنی استینم همراهم بود حالا که میگویی رفتنی هستی خب برو من هم سر به بیابان میگذارم تا مجنونی پیداکنم تا لیلیش باشم فریبا ستاری
-
کاری باید کرد
31 مرداد 1390 09:01
بارها شاخه های اضافه را قطع میکنی باز هم دوباره رشد میکند با خود میگویی تنه اش را قطع میکنم تا شاید از شرش راحت شوم باز میبینی دوباره جوانه میزند نه درخت زیباییست نه مفید حتی هوای زیر سایه اش هم الوده است مطمئن هستی که بودنش هم برای پایه های خانه تو ضرر دارد هم برای خانه همسایه ات و با خود فکر میکنی ایا حق من نیست که...
-
خیلی چیزها فرق کرده ...
26 مرداد 1390 02:37
اوایل که ایران امده بودیم از این سفره خونه های سنتی خیلی خوش میامد و به هر بهانه دوست داشتم به محیطی که ظاهری صمیمی داشت بریم نمیدونم شاید یاد خونه مادر بزرگم میافتادم که عصرها رو تخت کنار حوض یک فرش میانداخت حیاط را اب و جارو کرده بود و بوی خاک اب خورده به مشامم میرسید...چند تا هندوانه روی اب حوض در انتظار یک قاچو...
-
وقت ناهار
24 مرداد 1390 06:58
وقت ناهار بود. هوس کرده بودم که کمی شاعرانه حرف زده باشم. رو کردم به او و گفتم: اهنگ عشق و اشیانه این قلب پر التهاب باش صدای پرواز این بالهای شکسته عشق را درمان باش باز کن شکوفه راز اسرار دل بازگو صفای نفسهای گرم وسوزان این عاشق پر شور باش بی شعور بدون اینکه به من نگاهی کند در جواب گفت: عشق را بگذار در کوزه و برو فکر...
-
بوی عشق
20 مرداد 1390 20:30
گل سرخی را می بویدم هر روز به عشق دیدنش پر می کشیدم به خانه زود دیدمش روزی او پژمرده گلبرگهایش تک به تک بر زمین افتاده از غم ندیدنش جانم سوخت وقتی دیدم پروانه ها را ازرده سالها گذشت ......... اما عطر ان گل هنوز در خاطرم به جا مانده فریبا ستاری.........۲۴/۱/۸۸
-
کینه
16 مرداد 1390 21:17
کینه یک سفره نان زیر بغل داشت و یک کوزه اب بر دوش هر قدر از سفره اش نان میخورد و از کوزه اش اب نه سیر میشد و نه سیراب همیشه صورتش در خشم بود پاهایش خونین بود از خارهای در جاده انتقام و صورتش خراشیده از چنگهای زده بر خود کینه صورت زیبایی نداشت فقط خشم بود و بغض کینه قلب نداشت کینه هیچکس را دوست نداشت کینه همیشه تنها...
-
چرا
16 مرداد 1390 21:16
بگو "بدون تو چرا ؟ " چرا خندیدن از خاطرم رفته چرا رنگ اسمون از یادم رفته چرا اسمش در دفترم خط خورده چرا کمرنگ شده این خودکار چرا کنده شده برگ دفترهام چرا در این خونه زنگ خورده سوخته چراغهای تو ایون چرا نمیاد یک مهمون نفسم دیگه در نمیاد چرا جون از تنم در نمیاد صدای از دستم در نمیاد چرا یه دست دیگه به کمکم...
-
حسرت
12 مرداد 1390 05:48
میگفت ان پیر زن پیر دستهایم خسته قلبم شکسته چشمهایم گریان دلم بر غم نشسته پس کجا رفت ان ارزوی دیرین پس کجا رفت ان رویای شیرین من ندیدم جز ترکه ای تر من ندیدم جز ناسزای تلخ مرا بود ارزوی کودکی بور چرا قسمتم بود اجاقی, اما, کور عروسکی پاره به یک دست دگر دستش بر عصایی از چوبی سخت میگفت نالان و گریان چرا قسمتم بود اجاقی,...
-
جایی دیگر
10 مرداد 1390 21:57
-
اطمینان بی اطمینان
10 مرداد 1390 21:56
این روزا همه دروغ میگن !!! شما چطور ؟ امضا شده با قلمی که از دماغ پینوکیو درست شده بود
-
بستنی برای علی
10 مرداد 1390 21:56
تابستان گرمی بود. ان روز به اصرار همسرش پسرش را با خود همراه کرده بود. پسرش خیلی کنجکاو بود و زیاد سوال می کرد. همسرش با خواهش به اوگفته بود امروز دو تا شاگرد دارم اگر امروز علی را با خودت ببری می توانم به کارهای عقب افتاده ام برسم. چند ماهی بود که بیکار بود و پس اندازشان هر روز تحلیل میرفت. همسرش با تدریس خصوصی...
-
چشم هامو میبندم و .....
6 مرداد 1390 05:19
تنها هستم . همه سر کار هستند. دیروز با مامان حرف زدم.خیلی دلش گرفته بود. از وقتی که بابا چراغ عمرش خاموش شد مامان خیلی احساس تنهایی میکند. خیلی وقتی میشه که مامان را ندیده ام. او درایران و من این طرف دنیا. لعنت به این فاصله ها. تا وقتی که پیش هم هستیم قدر ان لحظه ها را نمی دانیم. چشمهایم را میبندم و فکر می کنم که الان...
-
مهمان ناخوانده
6 مرداد 1390 05:18
-
خانه قدیمی
6 مرداد 1390 05:16
با چه ذوقی دوربینم را برمیدارم . امروز میخواهم یادی از خاطرات کودکی کنم . بروم به ان خانه قدیمی انجا که حیاطی بزرگی داشت میخواهم در ان خانه را بزنم و اجازه ورود بگیرم یاد ان حوضی که در تابستان خود را دور از چشم مادر خیس میکردیم و ان درخت تنومندی را که به ان تابی بسته بودیم تا با اسمان اشنا شویم دوباره زنده کنم میخواهم...