ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
میگویند
دزدی کار بدیست،
اما من دزد شعرهایت هستم،
همینطور عکسهایت،
گاهی هم صدایت را،
میان زمزمههای باد،
در نفسهایم پنهان میکنم.
کسی چه میداند؟
شاید در خیابانهای خاموش شهر،
دستم را در دستت گذاشته باشم،
بیآنکه بفهمی،
بیآنکه بگویی: «برو!»
گاهی هم زیر باران،
با تو قدم میزدم،
بیآنکه بدانی،
بیآنکه بپرسی: «اینجا چه میکنی؟»
راستی، دروغ چرا؟
بین خودمان بماند،
خیلی هم خوب است،
این دزدیهای کوچک،
این بازیهای بیگناه.
و یک راستی دیگر،
سالهاست در نبودنت
زندگی کردهام.
اما اگر باران پرسید،
یا اگر خیابانهای شب اعتراف کردند،
یا حتی اگر قطرهای از موهایم چکید،
و لباست خیس شد،
مبادا به کسی چیزی بگویی…
یا رسوایم کنی
خودت را بزن به آن راه .
و یک راستی دیگر باز…
من شاعر نیستم،
فقط گاهی،
روی کاغذ،
به جای تو…
زندگی میکنم.
— فریبا ستاری