خواب های خوش


عشق را نوشیدیم،

بوسه را چشیدیم،

و طعم همنفس شدن را

هرگز از خاطر نبردیم.


فاصله‌ها را تاب آوردیم،

دوری‌ها را به اشک سپردیم،

و نفس‌هایمان را

با آه زنده نگه داشتیم.


تا شاید روزی

دیداری بر سرنوشت‌مان رقم بخورد.


اما ترس من،

نه از این دیدار دوباره،

که از زخم تازه‌شدن دردهاست؛

دردی که مرهمی ندارد

جز وصال.


می‌ترسم

از بیدار شدن،

از خواب‌هایی که تنها

وصال را در رویاها می‌گنجانند.


کاش هرگز

از این خواب‌ها

بیدار نمی‌شدیم.


فریبا ستاری




زندگی


زندگی،

این نغمه‌ی کوتاه،

بی‌تکرار،

چون نسیمی

بر پهنه های دریا می‌گذرد.


لحظه‌ها،

دانه‌های مرواریدند

که از بند زمان می‌گریزند

و در صندوقچه‌ی خاطرات

جا می‌گیرند.


از هر دم آن لذتی بجوی؛

که این جهان،

بس زودگذر است.


هر آنچه از دل امروز می‌کاری،

در فردای خویش

می‌یابی.


بگذار زخم‌های دیروز

در افق فراموشی محو شوند،

و رؤیاهای فردا را

به نوری

از امید و تلاش

مزین کن.


زندگی کوتاه است،

اما کوتاهی‌اش

به هر لحظه

طعم جاودانگی می‌بخشد.


پس بنوش

از جام لحظه‌ها،

برقص

با نغمه‌ی حال،

و بدرخش

در نور حضورت.


تو،

ای رهگذر،

تنها یک‌بار

از این مسیر

عبور خواهی کرد.


فریبا ستاری




آسمان منی



سربریز از عشق و دلبستگی،

به سبکی پری در آسمان،

چون پروانه‌ای رها در بادم.


دلم دریایی‌ست،

با امواجی آرام که در وجودم

خانه کرده‌اند،

و عشقی که چون نسیمی نرم

بر جانم می‌وزد.


بگذار از دلبستگی‌هایم برایت بگویم،

که چون برگ‌های رنگین

در باغ خیالم می‌رقصاند.

محبت به مانند بارانی نرم بر زمین روحم می‌بارد

تا لبخند را بر لبانم بنشاند.


نمی‌دانی که سبکی این لحظات

مرا چگونه به اوج می‌برد،

تا جایی که فارغ از زمان و مکان

تنها با تو

پرواز کنم،

مانند پرنده‌ای آزاد

با تمام عشق و دلبستگی،

خود را به تو

و تو را به خویش

پیوند زنم.


هیچ می‌دانستی؟

در دنیایم

تو تنها آسمانی هستی

که در آن پر می‌کشم؟



فریبا ستاری




مسافر ناشناس زمان



در گستره‌ای از خاطرات و رویاها،

من با تو، ای مسافر ناشناس زمان،

رازهای نهفته در دل شب‌های بی‌ستاره را کاویدم.


با تو، در میانه‌ی باغی از افسون و خیال، گام برداشتم،

جایی که هر شکوفه و هر برگ،

داستانی از عشق و امید را در خود داشت.


زیر سقفی از آسمان آبی،

در کنار تو، می‌آموختم

که هر لحظه،

فصلی نو در کتاب زندگی است.


با تو، هر نسیم بهاری،

دعوت‌نامه‌ای برای شادی

و هر غروب،

نقاشی‌ای از زیبایی‌های بی‌کران بود.


تو مرا به سفری در درون خود بردی،

جایی که دریافتم عشق،

نه تنها در دیدارها،

بلکه در فراق‌ها نیز معنا می‌یابد.


با تو،

هر کلام، شعری بود

و هر سکوت، موسیقی‌ای دل‌نشین.


من در کنار تو،

دریافتم که زندگی،

مانند نقاشی‌ای است که هر روز با رنگ‌های تازه‌ای خلق می‌شود.


تو یادم دادی

که هر دقیقه، فرصتی برای کشف رازهای نهفته در قلب وجود است.


در کنار تو،

من یاد گرفتم که در هر گوشه‌ای از این جهان پهناور،

زیبایی‌هایی نهفته است که تنها با دیدن‌های عاشقانه قابل درک است.


تو مرا به دنیایی از شگفتی‌ها بردی،

جایی که هر زمزمه، داستانی از زندگی و هر خنده،

شعله‌ای از امید را در دل روشن می‌کند.


اینک، در این مسیر بی‌انتها از عشق و شناخت،

در کنار تو، همچون مسافری که هر روز به کشف جهان‌های نو می‌پردازد، ایستاده‌ام.


در کنار تو، هر روز به یاد می‌آورم که زندگی، سفری است بی‌پایان به سوی کشف عشق و زیبایی‌های پنهان در هر گوشه‌ای از این جهان.



فریبا ستاری





یک خورشید پر از تو



در این گوشه خلوت،

من با رویای خیالت

تنها نشسته‌ام

اگر بدانی چه خواب‌هایی برایت می‌بینم

هر لحظه در انتظار آنم

که بوی تو بیاید و بماند.


ماه پشت ابرهاست،

اما در دلم

نور طلوع می‌کند

یک خورشید پر از تو

که هرگز غروبی ندارد.


می‌بینم

تصویرت روی دیوار دلم

قد می‌کشد

به شوق می‌آیم

صدایت را به یاد می‌آورم

که چگونه با نجواهای عاشقانه

آرام در گوشم ترانه عشق می‌خواند.


حالا

در این خلوت خودخواسته

با توام،


اینبار

بیا

بمان

و هرگز

نرو.


آرام بگیر

تا آرزو را با امید پیوند زنیم.


فریبا ستاری




نقاب



در گردبادی از نگاه‌ها،

تو تشنه‌ی چشمی صادق و آشنایی


بدان

به هر کس اطمینانی نیست،


بپذیر

که دل‌ها مثل ابرها می‌آیند و می‌روند


گاهی به پشت بام زندگی رو

آنجا کمی با خود خلوت کن،

و به قلب‌ها نگاهی از دور بینداز.

آن‌ها که امروز به تو نزدیکند،

فردا ممکن است که دور شوند


به هر چهره‌ای لبخند مزن،

آگاه باش زیر این نقاب‌ها رمزیست با رازی نهان.

چهره ایست با لبخندهای مصنوعی

باور کن بسیاری زیر گلیم محبت،

دلی پر از حیله و ریا دارند.


فریبا ستاری




کوچه من بی تو




به یاد آن کوچه که پر بود از خاطرات نگفته و رویاهای بلند

کوچه‌ای با باغ‌های گل سرخ که سنگ فرشش از عشق حرف می‌زد

کوچه‌ای در انتظار قدم‌های من و تو


هر چند دور و هر چند ناممکن

اما باید می‌گفتمش تا دیگر بار تکرار شود در یاد


فریبا ستاری


.