نفس



تو بودی که پنجره معنا گرفت 
تو امدی باران باریدن گرفت 


خاطره ها به یادم نمی ماند
تا یاد تو در خاطرم جا گرفت

نفس نبود نفس 
سینه برای تو 
نفس کشیدن یاد گرفت

خواب به چشمم نمیاد 
تا چشمانم خواب دیدن تو را یاد گرفت

فریبا ستاری



من تو را دوست میدارم


میترسم از چشم شور و گوش شیطان 
من تو را بعد از این ساکت دوست میدارم 
هم در خواب هم در بیداری 
من تو را در دل دوست میدارم
در شعر یا در داستان
وای کسی نشنود صدای عشقم را 
من تو را بیصدا دوست میدارم 
چه بگویم چه نگویم 
خود میدانی من تو را چگونه دوست میدارم


فریبا ستاری

رسم زمانه



نوشیدن چای شیرین

            دیگر رسم نیست

بیا به رسم زمانه

                       قهوه ای تلخ بنوشیم

  

                                                      



فریبا ستاری



چشمانم مشتاقانه به دستهایت نگاه میکنند 
که هر بار شکسته هایم را چه مهربانانه بهم میچسبانند
طعم گس این تکرار معنای زندگیست برای من 
اما هر بار تکه هایم زیادتر خواهند بود
و هر بار ذره ای از من 
در جایی 
گوشه ای 
یا کناری 
گم میشود
کمتر و کمتر میشوم
کوچکتر و کوچکتر
گم میشوم
کم میشوم

و تو برای پیدا کردنم باید همه جا را برگردی 
این گوشه 
یا ان گوشه
این طرف 
یا ان طرف
کنار دیوار
توی ایوان
شاید توی باغچه
یا دم در
یا حتی توی میدان شلوغ شهر

زمانی میرسد که من دیگر رها شده ام از این زندان تن 
پرکشیده ام به اوج ارزوها 
رها شده از قالبها و دستورها 
لبریز میشوم از شوق رهایی

مهربانم 
تو دیگر دنبالم نگرد 
خسته میشوی

من از هر گوشه شهر برایت لبخند میزنم 
بوسه میفرستم 
و دست تکان میدهم 
و سیر نگاهت میکنم 
و در کنارت قدم میزنم

و هنوز سر قولم که ماندن بود ایستاده ام



فریبا ستاری



میدونم پر از ایراد هست ولی چون حسه خودمه دوستش دارم 



خواب برای چیست وقتی رهگذری چون " تو " ندارد


فریبا ستاری



حرف این روزا ...




دلتنگی به کنار


دلم گیره !



فریبا ستاری



زندگی بازی نیست




زندگی برای خیلیها مثل یک بازی میمونه . مثل نون بیار کباب ببر ... مثل من قایم میشم تو منو پیدا کن ... مثل یک قول و دوقول ... وقتی بچه بودیم حال میکردیم یا این بازیها ... حیف که گاهی فکر میکنیم که هنوزم بچه ایم ... غافل از اینکه گاهی نون رو می بری و خودت کباب برمیگردی یا قایم میشی و طرف رو سرگردون میکنی برای پیدا کردنت... بدتر از همه قول و قرارهایی که فقط برای دلخوش کردن همدیگه به زبون میاریم . یاد بگیریم که دل همدیگه رو به بازی نگیرم ... درسته که دل عقل نداره و با حسش تصمیم میگیره اما گاهی تصمیمیش عقل رو هم حیرون میکنه...



فریبا ستاری





فرشته ی من


سخت ترین درس زندگیم این بود که یاد بگیرم  " تو می ایی که نمانی "
و چقدر این درس برای من سخت و نفس گیر است
هیچ امدنی برای ماندن نیست
حتی فرشته ها هم روزی خواهند رفت 
انها زود می ایند و زود هم می روند
زود می ایند به موقع و بدون هیچ تاخیری

درست سر بزنگاه

و زود میروند خیلی زودتر از انتظار

درست همان موقع که تو دل کندن نداری

انگاه تو زیبایی وجودشان را در جای پای ارامشی که دز زندگیت به جا گذاشته اند می بینی



فریبا ستاری




تو



تمام قاصدکها خبر از تو میاورند که نیستی


انها نمیدانند که


سند عشق را به نام تو زدم !



فریبا ستاری



نفس



تمام خیالهای دنیا را کاشتم

سبز شدند


من خوش خیال نبودم
واقعیت همانی بود که خیال میکردم


فریبا ستاری