بیا با هم چای بنوشیم،

بیا، تمام دلتنگی‌هامان را
در بخار فنجانی ساده پنهان کنیم،
و در لابه‌لای هر جرعه،
به لبخندی کوچک اکتفا کنیم.
بیا با هم چای بنوشیم،
نه از سر تشنگی،
بلکه برای دل،
برای بودن،
برای همین حال خوب،
که شاید فردایی دیگر نباشد
فقط باید صدایم‌کنی

فریبا ستاری 

رفتن، عادتِ تو بود


من نگاه می‌کنم،

تو نمی‌بینی.

من می‌مانم،

تو نمی‌دانی.


من سکوت می‌کنم،

تو حرف می‌زنی.

من می‌فهمم،

تو نمی‌مانی.


نه به آغاز دل بستی،

نه به پایانِ من.

تو همیشه

به فکر رفتنی.


فریبا ستاری