شام

پیرمرد 

 

خسته از کار روزانه با نان سنگگی سرد شده به خانه امد.

سفره راباز کرد .

نانهای کپک زده را در کیسه ای ریخت که بعدا بیرون بگذارد. 

قوری را اب کرد و زیر انرا روشن کرد .بعد سفره را شست.

انرا خشک کرد. نان را بادقت تاکرد ومیان سفره گذاشت.

 ارام راه میرفت .پاهایش درد میکرد .چای را دم کرد.

مقداری پنیر بر روی تکه ای نان سنگگ گذاشت و برای خودش یک

چای ریخت .همانطور که به عکسهای روی بخاری نگاه میکرد

شامش را در تنهایی خورد.  

 

فریبا ستاری 

 

   

نظرات 3 + ارسال نظر
شبنم 18 دی 1389 ساعت 01:48 ق.ظ http://seven-stones.blogsky.com

آخی
چرا تنها ؟

فرشاد 18 دی 1389 ساعت 04:11 ق.ظ http://40barg.blogsky.com

ساده و در عین حال زیبا
این مدل نوشته ها رو دوست دارم چون به راحتی خودم رو در فضاش قرار میدم
دوس داشتم

فرشاد 18 دی 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://40barg.blogsky.com

تو فیس بوک اد کن منو کارت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد