خانه قدیمی

 

 با چه ذوقی دوربینم را برمیدارم .امروز میخواهم یادی از خاطرات کودکی کنم .

بروم به ان خانه قدیمی انجا که حیاطی بزرگی داشت

میخواهم در ان خانه را بزنم و اجازه ورود بگیرم

 

یاد ان حوضی که در تابستان خود را دور از چشم مادر خیس میکردیم 

و ان درخت تنومندی را که به ان تابی بسته بودیم تا با اسمان اشنا شویم   

دوباره زنده کنم

 

میخواهم صدای خنده هایمان را که انارهای کال را دور از چشم پدربزرگ

می کندیم باز هم در خیالم بشنوم

 

میخواهم یکبار دیگر در ان ایوان بزرگ شاه نشین بنشینم تا به یاد بیاورم ان قهرها و ان اشتیهای کودکانه را تا دوباره احساس کودکی کنم

.................... 

 

افسوس

از ان خانه که بدنیا امده ام خبری نیست ان ساختمان سرد سنگی تازه ساز برایم چقدر نااشناست . عکسی به یادگار از تنها درخت به جا مانده میگیرم 

میترسم که ان را هم بار دیگر نبینم.  

 

 

 

فریبا ستاری