کوله بار

 

 با نفس های خسته و باصدای در گلو شکسته

در ان خلوت تلخ از حسرت عمری که گذشت

در نور کمرنگ شمع نیمه سوخنه

بدون هیچ فریاد

در سکوتی بی فرجام 

 داستان زندگیش را با خطی اشفته

با دلی زخم خورده

با چشمانی خیس 

 با صورتی تکیده

با غمی که دیگر پنهان نیست

با بغض بی‌گناهی

بر دفتری پاره

که در میان صندوقچه شکسته اش پیدا کرده بود

 نوشت

 نوشت تا شاید کسی ان را بخواند

 و من ان را خواندم

 و ان را  در هر جا 

با خود در کوله بارم همراه خواهم داشت

تا شاید تجربه هایش برایم نوری باشد در تاریکی راهم 

 

 

 

۱۱/۲/۸۸ 

 

ف.ستاری

نظرات 3 + ارسال نظر
Sajjad 19 آذر 1389 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.MLBK.logsky.com

خدا بخواد همین روزا به آخر راه میرسی!
فقط یک سوال آخر راهی که میگی کجاست؟! چی اونجاست؟! یا بهتر بگم کی اونجاست؟! خدا؟! یا بنده ی خدا؟!

میلاد 19 آذر 1389 ساعت 09:20 ب.ظ http://kochedeltangi.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
خیلی قشنگ بود
ممنون که امدی

Sajjad 20 آذر 1389 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

خب محرمه دیگه!!
راستی این آهنگ بلاگت : صدای بدی نیست وی تصویرش رو دیدی؟! من زیاد ازش خوشم نمیاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد