باور !

 

کمی ان طرف
نه دورتر از من
کمی نزدیک به باورهایم
دوباره میبینم که شک خود را برای دلم نشانه گرفته است
ایا باورش کنم یا نه
شک را میگویم
دنیای سیاهیست زندگی در تردید
شاید هم نه ! حفاظیست برای ابله حساب نکردنم
تو بگو هر چه دلت میخواهد
من میگویم اینده همه چیز را برایم روشن خواهد کرد
هر دو گوشم را دروازه میکنم
یکی برای ورود و دیگری را برای خروج
سر درد نمیخواهم
قیمت دستمال هم با نرخ نان رو به افزایش است


فریبا ستاری 

 

نگران من نباش

 

یه زمانی برای دلم گل میخریدم
اما امروز باید باز هم به خرید روم
چسب زاری دانه ای چند است
چندتایی لازم دارم
شکستنش با تو
قلبم را میگویم
چسباندش با من
تگران من نباش
چاره بی چاره گی ش هم بامن
کاش درکم کم بود و به مقدار زیادی خودخواه
چقدر فهمیدن درد دارد
میدانم دغدغه هایت بسیار است
یکیش را کم کردم
خودم را میگویم
نگران من نباش
من به این وضع عادت کردم 

 

 

فریبا ستاری 

 

دیر

 

 

تو مثل ان قناری خوش صدایی هسنی که اواز خواندن را خوب میداند .
مستم میکنی و گیج .

افسوس که بالهای پروازت را چیده اند .
هیچ میدانستی تو نیازی به قفس نداری ؟
تو پرواز را فراموش کرده ای .
گاهی دوست دارم پنجره را ببندم .
زود پیر شدی .
برای تو زود بود .

مرا ببوس برای اخرین بار

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت 

 

 

 

گم شده بودم درعالم خیال خودم ...خوب و بدش رو کاری ندارم ولی فکرهای خودم بودم و دنیایی که مال من بود... که صدای خواننده دوره گرد من را از خلوتم بیرون اورد .

صداش عجیب گیرا بود ... جوان بود . این اهنگ و ان شعر مال سالهایی بود که از حسرت سخن میگفت ... از یک خداحافظی تلخ و بدون دیداری دوباره

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار



بی اختیار به کنار پنچره رفتم . ان را باز کردم . اینجور مواقع اشکها راه خود را خوب بلد هستند ...

ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت

دلم بوسه هایش را میخواست... بوسه هایی که میخواستم برای اخرین بار توشه راهم کنم ...نگرانش بودم... او را به دستان خدا سپاردم ... انجا جای امنی بود برای تمام خستگیهایش

بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

باید میرفتم و چاره ای نبود. از او قول گرفتم که مرا در قلبش حفظ کند تا از دست طوفانها در امانم نگاهدارد.

زیر لب میگفتم ای ارام جانم من باز خواهم گشت ... منتظرم بمان ... من باز خواهم گشت

نگاهم به پنچره های دیگر افتاد که یکی یکی باز میشدند ...جوان بود و صدایش عجیب گیرا بود ...جوانیش با این اهنگ کهنه مغایرت داشت ... صدایش قلبم را به لرزش انداخته بود.. دقایقی بعد صدایش با دور شدن قدمهایش گم و گم تر شد

پنچره را بستم و باز به دنیای خود باز گشتم


چمدانهایم اماده رفتن بود  

 

 

فریبا ستاری 

 

وقتی که دیر میشه

انقدر در خیالت گم خواهم شد

که دیگر نتوانی در واقعیت پیدایم کنی

انقدر دور خواهم رفت

که دیگر دستت به من نرسد

انقدر شنا یاد خواهم گرفت

که در عمق هیچ دریایی صیدم نخواهی کرد

انقدر در تاریکی قدم خواهم زد

که با هیچ چراغی در دل شب دیده نخواهم شد

در رویاهای دور شناور

در تاریکیهایی که خود نخواسته بودم

برای همیشه پنهان خواهم شد

قدرم را نمیدانی

تو میدانی که من یک در بی نهایتم

باور نداری !

بپرس

از چراغ به دستان

یا از ماهیگیران

یا از سفر کرده ها در رویاهای خیالی

یا از تاریکیهای کوچه های مست

تو من را خوب میشناسی که چقدر مصمم در تصمیمهایم هستم

زود دیر میشود

و تو قدر داشتن را وقتی خواهی دانست که دیگر مرا نداشته باشی

 

 

فریبا ستاری 

 

به یاد دوستی که باید با خاطراتش زندگی کرد

 

 ای حجم تاریک دلتنگی
ای انبوه صداهای تو خالی
ای قولهای به خاک کشیده
قاصدک دیگر مرد
ستاره های روشن اسمانش دانه دانه سوخت و پژمرد
نفسهایش دیگر رو به خاموشیست
دیگر لبهای شیشه ایش را هوس بوسه ای نیست
هر دم تنش سرد میشود سرد
دیگر از او صدایی نیست
همه امیدهایش را مرگ در قحطی روشنایی بلعید
توده سیاه شب او را از همه ما دردید

 
فریبا ستاری

اولین حرف حق امسال

 

بهار امسال هوایی ازادی دارد 

 

خداحافظ دورغ و ریا

اخرین حرف امسال

 

سلام زغال !!! 

امسال زمستون رو هم با رو سفیدی گذروندم ...  

  

لطفا به من افتخار نکن

وسوسه

میخوام بدانم  ...

                ایا شعله درون قلبم , یا تصویر رویا شبانه ام ,

                                          خواهی شد؟

 

ایا دلیل ضربه های قلبم , دنیای قابل لمسم ,

                                 یا افتاب پنجره ام ,یا نور ماهم  ,

                                                  تا اخرین نفس , دلیل بودنم ,

                                                                             خواهی ماند؟

 

ایا نوازش شبانه ام یا بوسه ای برای لب تشنه ام ,

                                                دور از چشم ملامت گران

                                                                              خواهی بود؟

سرزنشم مکن   

                     ایا تو شریک این سیب از بهشت اورده ام      خواهی شد !؟

 

 

 

فریبا ستاری        ۱۶/۱۱/۸۸

 

خواهش

حسی را گم کرده ام 

     کاش دوباره ان حس را به من هدیه میدادی

           و مرا با خود میبردی

                به ان دورها به اسمانها

                        بالاتر از ابرها در میان کهکشانها

                               فقط برای یکبار

                                    تا حس زیبای بودن در من دوباره جوانه زند

 

 

 

فریبا ستاری